دو
هفته ای که در فیلد بودم، طبیعتا نتوانستم حتی یک کلمه هم بنویسم. گرچه
درون ذهنم بن مایه نوشتن مطالب زیادی را داشتم و فرصت خوبی بود که بدون
نوشتن بتوانم به آنچه که میخواهم بنویسم فکر کنم.
در جمهوری آذربایجان
همزمان مترجم و پژوهشگر بودم. از طرفی باید همه ریزه کاریهای فرهنگی
انتقال از یک زبان به یک زبان دیگر را در نظر می گرفتم و از طرف دیگر از
برخی رفتارهای فرهنگی هم سطح فرهنگ خودم تا حد انفجار ناراحت میشدم.
ریزه کاریهایی نظیر نحوه صحیح خوردن «پیتی» یا ترید کردن و استفاده از سماق
برای کباب یا فواید دوغ برای هضم غذا و تصور کنید که ده جفت چشم به دهان
شما دوخته شده اند و باید با خلاصه ترین و منظم ترین گرامر برایشان توضیح
بدهید.
اصرار عجیب مردم در گرفتن سلفی و عکس یادگاری با «خارجی» ها و
به خصوص که ما در تیممان سه نفر «بلوند» داشتیم و اصرار عجیب تر در نامیدن
این تیم با نام «انگلیسی ها» ( چون به انگلیسی با هم حرف میزنیم) آزار
دهنده است.
باورنکردن
دیگران و تلاش برای «سر در آوردن» از کار دیگران البته برایم عجیب نیست.
رفتاری است که میلیون ها بار در فیلد شاهدش بوده ام. چکش زمین شناسی و کلا
هر واژه ای در دایره زبانی که با «باستان» پیوند خورده باشد، اعم از دیرینه
شناسی، زمین شناسی، مغناطیس دیرینه و ... همگی مؤید یک مفهوم در فرهنگ ما
هستند: «گنج»
آنکه اینان میجویند و «من» هم باید از آن «سهم» ببرم و
چون در تاریخ فرهنگ ما «اعتماد» کم خاصیت ترین واژه است، پس باید هر لحظه
مراقب و در واقع «موی دماغ» این محققین شد تا بتوان «سربزنگاه» آنان را در
حین یافتن گنج گیر انداخت و با آنها به بهانه «حق السکوت» شریک شد یا اینکه
محل حفاری شان را به خاطر سپرد و بعد از رفتنشان آنجا را کاوید.
برای من این «بی اعتمادی» یا رفتار کودکانه برخی محلی ها آزاردهنده نیست. این فرهنگ استبدادزده هزاران سال زمان برای اصلاح خودش نیاز دارد.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من
.....