دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

دانشگاه تحول آفرین - دست نوشته های یک احمق

دست نوشته های یک احمق

دانشگاه تحول آفرین


*** تمامی این نوشته در کلیه بخش های آن، صرفا بیانگر نظرات و عقاید شخصی نویسنده اش است و ممکن است حاوی اشتباه، کج فهمی و کژتابی باشد. نویسنده ضمن پذیرفتن همه اشکالات، نقد این نوشته را حق خواننده دانسته و نقدهای خوانندگان را پذیراست. این نوشته قابلیت ارائه به عنوان مرجع را ندارد.***


قبل از هر چیز، تقاضا می کنم یک بار متن کامل مصاحبه دکتر اباذری با عنوان "دانشمندان ایران تیم ندارند" را مطالعه بفرمایید. 


جامعه علمی - پژوهش های هدایت شده


قبل از هر چیز، باید بنویسم که اصل و ارزش یک پژوهش زمانی آشکار می شود که اساسا برای باز کردن گرهی از گره های موجود تعریف شده باشد. آنچه پژوهش را ارزشمند می کند، خروجی آن به عنوان مقاله و پایان نامه و ایضا شاخص تأثیر چاپش نیست، بلکه ارزشی است که در کاربردی شدن جلوه می کند. به بیان دیگر، پژوهشی که محتوای ارزشمندی تولید می کند مورد قبول است، ولو نتواند در حالت چاپ شده امتیاز بالایی بگیرد. 

رفتارهای پژوهشی دانشگاهی در کشور ما عمدتا مبتنی بر شعار "Publish or Perish" استوار بوده اند. تعریفی که در قرن بیستم از دانشگاه ها انتظار داشت Center of Excellence باشند و نیاز روز افزون صنعت را برآورده کنند. درست است که دانشگاه های جهان امروزه در رابطه تنگاتنگ با صنعت قرار دارند و این درست است که امروزه دانشگاه منشأ تحولات صنعتی است و دانشگاه صرفا با دیدگاه Ars Gratia Artis به حیات خود ادامه نمیدهد. اما تزریق همین روند به دانشگاه های ایران،مشکلات عدیده ای را پدید می آورد. 


مهم ترین مسئله پژوهش های دانشگاهی ایران، نبود یک خط مشی دقیق، نبود نقشه راه علمی که بتواند پاسخ گوی نیاز پژوهشی باشد و مهم تر از همه «نبود جامعه علمی» است. جامعه علمی در مفهوم اصیل آن «آکادمی» مجمعی از دانشمندان و متخصصین هر حوزه ای است که در گردهمایی های دائمی شان، خط مشی های مورد نیاز جوامع علمی را تعیین و پژوهش ها را در آن راستا هدایت می کنند و از همین رهگذر، با دیدی جامع نگر، مسایلی که امروز در پایان نامه های دانشگاهی به صورت جداگانه، سال ها وقت و انرژی پژوهشگران را می گیرد، برطرف می کنند و اساسا به عنوان مرجع و شورای حل اختلافات علمی در میان پژوهشگران هستند. بگذارید این فرضیه را با مثالی توضیح دهم:


دانشگاه های فرایبورگ آلمان و صنعتی شریف ایران، هر دو رشته ای به نام مهندسی مکانیک دارند. هر دوی آن ها از دروس مشابه استفاده می کنند. دانشجویان هر دو دانشگاه مقاطع عالی تا تکمیلی را طی می کنند و کیفیت تدریس و آموزش تقریبا در هر دو برابر است. چگونه با داشتنKnowledge یکسان، تولید یکسانی از افکار علمی هر دو طرف پدید نمی آید؟ به بیان دیگر چرا از فارغ التحصیلان لیسانس فرایبورگ، عالی ترین سطح تکنولوژی در قالب Benz و BMW پدید می آید اما دستاورد Knowledge صنعتی شریف، در بهترین حالت مونتاژ پراید و سمند است؟ چرا این همه اختلاف میان تبدیل Knowledge به Knowhow در دو سوی جهان مشاهده می شود، در حالی که دانش تقریبا در هر دو سو یکسان است؟ در یکی از گروه های علوم پایه دانشگاهی که من در آن درس خواندم، 17 پایان نامه کارشناسی ارشد و 8 پایان نامه دکتری، فقط به یک موضوع اختصاص داشتند و جالب است که این 25 نفر با 25 روش گاها مشابه و گاها متفاوت، به سنجش یک مسئله پرداخته اند و البته هنوز هم آن مسئله به صورت روشن پاسخ داده نشده است. چرا؟ چرا صورت این مسئله آن قدر پیچیده شده است که پاسخی برایش نباشد؟ چرا این 25 نفر پژوهشگر هم رشته و هم گرایش، نمی توانند پاسخ قانع کننده و هماهنگی به یک پرسش ساده بدهند؟ چرا پژوهش های آن ها در یک رشته و یک گرایش و یک گروه، این قدر از هم دور می شود که تعصب علمی پدید آمده، روش های مرسوم بسیار جزیی در یک گرایش را نقض و مردود اعلام کند؟


در مقابل، در حالی که جهان امروز به شدت به سمت پژوهش های «میان رشتگی» کشیده شده است و اساسا چنان در میان رشتگی فرو رفته است که همواره دست به تأسیس و تولد دپارتمان های نوظهور می زند، هنوز هم دانشمندان ایرانی در تفکیک سنتی وبر از رشته های دانشگاهی، مجزا از هم و به صورت جزیره های دورافتاده، پژوهش می کنند و تأسف برانگیز تر این است که حتی درون یک دپارتمان و در کوچک ترین حالت های تقسیم بندی شده، در میان متخصصین هم رشته هم پژوهش ها آن چنان از هم دورند که دو پادشاه در اقلیمی نمی گنجند و تعجب آورتر این است که در آن سوی جهان، پژوهش ادینگتون انگلیسی در مورد فرضیه انیشتین آلمانی در بحبوحه جنگ و نفرت ملی دو کشور از همدیگر و گسست روابط بین المللی و شکننده بودن اصل اعتماد، جایزه نوبل را برای انیشتین به ارمغان می آورد و چگونه است که آن سوی دنیا هفت درویش در گلیمی می خسبند، آن هم گلیمی نامتجانس و ناهمگون به نام جامعه علمی و آکادمی که ارزش تحقیقات و پژوهش های علمی را فراتر از همه پارامترهای دست و پا گیر سیاسی می داند و اینجا همه د انشمندان ایرانی در اقلیمی به شدت هماهنگ و همگون و به هم جوش خورده که فیلترهای متعددی برای همسانی آن ها استفاده کرده است، نمی گنجند؟ 

پاسخ به این سؤال مهم ترین اصل تفاوت "مدرن" و "مدرنیته" را بار  دیگر به چالش می کشد: جامعه مدنی و جامعه ذره ای شده. 


جامعه غربی و مدرنیته 


اصل مهم این است که در غرب،مدرنیته از دانشگاه شروع شده است و به بیرون انتقال یافته است. دانشگاه در غرب منشأ تحول است و هیچ تحول بزرگی را به استثنای موارد خاصی از بیرون وارد نمی کند. دانشگاه در غرب تأثیر می گذارد تا تأثیر بپذیرد. دانشگاه در غرب فکر می زاید و فکر را به ایده و ایده را به محصول تبدیل می کند و در یک کلام دانشگاه در غرب پرچم دار هدایت افکار و ایده هاست و اینجا ملغمه ای از نشخوار افکار جاری، لمپنیستی و دستگاه چاپ مدرک و تقلب. از همین روست که در ایران، باید همواره از نظر اخلاقی پزشکان را تحت نظر گرفت که با مرده سلفی نگیرند، مهندسین را زیر نظر گرفت تا از چراغ قرمز نگذرند و اقتصاددانان و مدیریت خوانده ها را زیر نظر گرفت که اختلاس بانکی نکنند، مهندسین معدن را برای رشوه خواری و دانش آموختگان رشته های مختلف را برای رذایل اخلاقی خاص خودشان. چرا؟ چرا دانشگاه نتوانسته است تأثیر تربیتی چشمگیری داشته باشد؟ چرا تنها تفاوت دو انسان دانشگاهی و غیر دانشگاهی، نه در افکار، قدرت تحلیل، فهم، شعور، دانش که در مدرک باشد؟ چرا دانشگاه رنگ می گیرد، اما رنگ نمی دهد؟ چرا دانشگاه اسیر واردات مدرنیته است تا تولید و صادرات آن و در یک کلام چرا مدرنیته نمی تواند از دانشگاه به بیرون منتقل شود و چرا این جریان دگرسو و از بیرون به داخل دانشگاه هدایت می شود؟


تحول از درون دانشگاه 

پاسخ ساده همه این سؤالات این است که همه این مسایل و مشکلات حکومتی است. تا حدی وزارت خانه و ساختارهای بزرگ در هرم قدرت، مسئولیت تعیین خط مشی ها و نقشه راه بزرگ را بر عهده دارند. اما سؤال مهم اینجاست که حکومت ها از کجا می آیند؟ نه این است که آن حکومت نماینده و برآیند فشرده ای از کل افکار ماست؟ افکاری غیرسیستمی، ذره ای، نفع طلب، ساده اندیش و سطحی نگر؟ آیا دولت بالاپوشی نیست که ملت بر تن می کند؟ تا زمانی که خود دانشگاهیان نخواهند در مورد کار تیمی بیندیشند، تا زمانی که به تفکر سیستمی روی نیاورند، تا زمانی که کارکردهای جامعه شناختی و جامعه پذیری دانشگاهی را نشناسند، هیچ اصلاحاتی از بالا نخواهد توانست آن ها را با این مفاهیم آشنا کند. اساسا در طول تاریخ هرگز اصطلاحات از بالا راهگشا نبوده اند و نخواهند بود. 


دانشگاهیان باید بتوانند تفکر انتقادی را بشناسند، سیستمی بیندیشند و کار تیمی را ارج نهند. ممکن است سؤالی پیش بیاید که چنین امکان و توانایی هایی در دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه های بزرگ دنیا هم وجود ندارد. بله ندارد، چون اساسا آنان نیازی ندارند که بخواهند جامعه مدنی بسازند. جامعه مدنی آنان برآیند تفکرات لشکری از فیلسوفان، نویسندگان، متفکران و روزنامه نگاران است، از نام هایی نظیر کانت، هابرماس، هایدگر، هوسرل، دورکهایم، گادامر، دریدا تا چامسکی و لیپمن و زکریا. آنان در جامعه ای زندگی میکنند که مدرنیته خود را از تفکرات دانشگاهیان و "عصر خرد" دارد. آنان نیازی ندارند، اما ما داریم. این تفاوت مهم ماست. 


-------------------------------------------

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانیست

نفسم میگیرد 

که هوا هم اینجا زندانی است

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی 

هرگز هم گوشه چشمی به فراموشی این دخمه نینداخته است.


نظرات 1 + ارسال نظر
Atefeh دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 12:49

سلام
مرسی عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد