ای که پرسی زما که بهر چه ما
دست در دامن جنون زده ایم
پا کشیده ز عالم بیرون
خیمه در عالم درون زده ایم
چند و چون را زما مپرس که ما
قفل بر لب ز چند و چون زده ایم
این قدر هست کز همه آشوب
رسته و تکیه بر سکون زده ایم
رهنمون خرد چو گمره بود
سنگ بر فرق رهنمون زده ایم
بگذر اندر همه مراحل عقل
زین مراحل قدم برون زده ایم
در می عقل نشئه کم دیدیم
زین سبب ساغر جنون زده ایم
(فرزاد)