دست نوشته های یک احمق
«اخلاق در تصمیم گیری»
مثال سوزن بان
نوشته ای از فیس بوک نویسنده
مسئله به صورت خلاصه از این قرار است که فرض کنیم شما سوزن بانی در ایستگاهی هستید که هر از چند گاهی قطاری از آن عبور میکند. ایستگاه شما ایستگاه عبور است و قطار در آن توقف ندارد. شما دو خط در اختیار دارید. خط اول که خط دائمی تردد قطارهاست و خط دوم که متروکه است و فقط برای موارد اضطراری به کار می رود.
گروهی از کودکان هر روزه به بازی روی ریل ها مشغول می شوند و شما هر روز به آن ها تذکر می دهید که روی خط دوم بازی کنند. خط اول خطرناک تر است. در این میان روزی متوجه می شوید که قطاری در ساعتی غیر متعارف به سوی ایستگاه شما می آید. هشت کودک مشغول بازی روی خط اول اند و البته حواسشان به قطار نیست. با فرض عدم وجود وقت کافی برای واکنش و دور شدنشان از ریل، تصمیم به انحراف قطار به خط دوم یا عبور آن از خط اول به عهده شماست. در این میان متوجه می شوید که یک کودک توصیه شما را جدی گرفته و روی خط دوم مشغول بازی است.
در این میان باید چه کنید؟ چه تصمیمی می گیرید؟ آیا اجازه می دهید هشت کودک نافرمان کشته شوند یا قطار را از خط منحرف می کنید تا آن یک کودک کشته شود؟ آیا ترجیح و تصمیم شما بر مبنای تعداد گرفته شده است یا بر اساس قانون مندی یا اصلا معیار دیگری برای تصمیم داشتید؟
این مثال از جمله سخت ترین سطوح تصمیم گیری است که در بحث «اخلاق در تصمیم گیری» مطرح می شود. قابل ذکر است که ممکن است تصمیمی منطقی و صحیح باشد اما به نتایج صحیح منجر نشود و بالعکس ممکن است تصمیمی غلط و غیر منطقی باشد، اما نتایج صحیح به بار آورد. تا جایی که تصمیم مربوط به ماست، میتوان در مورد آن صحبت کرد و تحلیلش کرد؛ اما از یک جایی به بعد تأثیر آن از دست ما خارج می شود.
خب به مثال سوزن بان برگردیم.
هفته پیش نوشتم که ترجیح من آن یک نفر است. تصمیم بسیار سختی خواهد بود که اجازه بدهم هشت کودک بمیرند یا یک کودک. و شاید تا حدی این تصمیم خودخواهانه باشد؛ اما میکوشم در گرفتن این تصمیم از «تفکر سیستمی» بهره بگیرم:
رفتار من و آن کودکان تابع یک سیستم اجتماعی است که در آن «تجربه» شاید مبنای بسیاری از رفتارهای مشابه و تکراری هر روزمان باشد. آن هشت کودک که امروز از حادثه برخورد قطار نجات یافتند، تجربه شان را با دیگران هم به اشتراک خواهند گذاشت و ممکن است فردا ده کودک برای بازی روی ریل اصلی بیایند یا آن هشت تا دوباره بیایند و چون دیروز دیده اند که من «تعداد» را بر «قانون مندی» ترجیح داده ام، امروز هم توصیه من را احتمالا جدی نگیرند. در برابر آن ها قانونمندی موجبات بقا نیست، بلکه لجبازی در ابعاد بزرگ و تعداد زیاد عامل بقاست.
هر روزی که به خاطر حفظ آن هشت کودک (که به نظرم یک تصمیم گذرا و راه کار کوتاه مدت است) قطار را به خط دوم منحرف می کنم، باعث می شوم که قطاری با مسافرینی بیشتر از هشت نفر، از خطی عبور کند که متروکه و احتمالا در جاهایی فرسوده شده باشد و شاید تاب تحمل وزن قطار را نیاورد. یکی از روزها ممکن است قطار در خط دوم از خط خارج شود و جان عده بیشتری به خطر بیفتد.
حال مسئله را طور دیگری نگاه می کنیم:
من به تصمیمی دردناک تر ولی مؤثرتر دست می زنم. اجازه میدهم آن یک کودک قانونمند سالم بماند تا آن هشت کودک. آن یک کودک از تجربه خودش برای بازی در ریل متروکه به دیگران خواهد گفت و احتمالا نفرات بیشتری را برای بازی در ریل دوم اقناع خواهد کرد. آن کودک هر چه باشد از جنس همان کودکان است و حرف هایش برای دیگران قانع کننده تر از حرف های من است که صرفا بر اساس مسئولیت صحبت میکنم تا احساس هم دردی و درک مشترک.
ممکن است آن کودک با همین یک درس تا آن جایی رشد کند که قانونمندی را سرلوحه امورش قرار دهد و اساسا ممکن است اینگونه نشود.
حالت دوم میتواند یک راهکار درازمدت برای پیشگیری از حوادث یا درمان ناهنجاری های اجتماعی تلقی شود. در مقام قانون گذار و دید کلان اگر به داستان بنگریم، در حالت اول من قانونگذار هم برای قانون خودم احترام قائل نشده ام و ارزش قانون خود را به چون و چراهای شخصی آلوده ام. اتفاقی که در درازمدت باعث «فساد» می شود. زمانی که قانون گذار به حاکمیت و ارجحیت قانون معتقد نباشد، به هیچ عنوان نمیتواند انتظار پیاده شدن قانون در پایین ترین سطوح جامعه (کودکان) را داشته باشد.
به تجربه زندگی من در بریتانیا، در کشورهای قانون مند، سران و پادشاهان و قانون گذاران حتی بیشتر از مردم عادی موظف به اقرار به بالاتر بودن «قانون» از همه افراد آن جامعه هستند. قانون در مورد تخلف های مالیاتی نخست وزیر حتی سخت گیری بیشتری هم نشان میدهد تا افراد عادی. افراد خاندان سلطنتی همواره برای خرج کردن سالی 40 میلیون پوند مالیات مورد بررسی و تفحص و نقد قرار می گیرند. همه این ها برای نشان دادن اهمیت قانون و قانونمندی به شهروندان عادی و پیشگیری و خشکاندن ریشه فساد مالی و اداری صورت می پذیرد. زمانی که شخصی از جامعه ای تقریبا بی قانون یا با اعمال سلیقه ای قانون (در خوش بینانه ترین حالت) وارد چنین جامعه ای می شود که قانون در آن حرف اول و آخر را می زند و هیچ قدرت سیاسی یا اجتماعی - اقتصادی نمی تواند فراتر از آن قرار گیرد، ناخودآگاه آن فرد هم خود را با یک استخوان بندی محکم مواجه می بیند که بدون اطاعت از آن به راحتی میتواند طرد شود و به کناری گذاشته شود. مشارکت اجتماعی در چنین جامعه ای با دانستن این موضوع که حاکمیت فراگیر قانون بر اصل «برابری» همه اتباع (از مهاجر و توریست دو روزه تا ساکنین بومی جزیره) تأکید مبرم دارد؛ تا حد بسیار زیادی بالاتر از جوامعی است که قانون در پرتو و سایه سیاست و قدرت اقتصادی یا اجتماعی تفسیر و تأویل و توجیه می شود.
---------------------------------------------------------------
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی است
باعث تاسفه که تو ایران هم چین چیزی نیست!!!!!!
شاید برای راحت شدن کار!!! قطار و نابود کنن!!!
اخلاق در تصمیم گیری!!! سود کجاست برادر!!!
بحث سود هم نوعی «اخلاق» محسوب می شود، چه سودی از مرگ هشت یا یک نفر دریافت میکنیم؟
روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت و یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
56168