دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

روشن فکری؟

ذکر یک نکته جانبی نه در مورد اعتراض های جاری که در مورد کل حرکت ملی ضروری است.

ایده اصلی و جاری در میان هر حرکتی که در میان این سیستم تفکری تاریخ زده، سیاست زده و سنت زده جاری می شود، نوعا بیش از آن که بر اصل تفکر انسانی استوار باشد، نمی تواند بر اصل «لمپنیسم» استوار نشود.

اگر امروز در جهان غرب، یونان را مهد فلسفه و تفکر می شناسیم و در مقدمه هر کتاب فلسفی به نام های سقراط و دموکریتوس و ارسطو و افلاطون بر میخوریم، قطعا در مقدمه و متن اصلی به تأثیر شگفت انگیز فیلسوفان آلمانی بر میخوریم. این تأثیر آن قدر سنگین است که «آلمانی» زبان فلسفه می شود و اساسا فلسفه وامدار آلمان هاست. از کانت، شلینگ، هگل، شلایرماخ، دیلتای، هوسرل، هایدگر، گادامر، آرنت، نیچه، ویتگنشتاین و خیلی های دیگر. تأثیری که تفکرات آلمان ها بر مکاتب جهانی فلسفه گذاشته اند، بی شک از تأثیری که راسل و مور و چامسکی داشته اند، بسیار عمیق تر است.

حتی در این بهمن فلسفی آلمانی که موشکافانه تقریبا همه مسایل دنیای فلسفه را درنوردیده است و اساس تفکر را بنیان گذاشته است، انحراف فکری جامعه آن قدر زیاد می شود که کارل مارکس با «هیتلر» و «گوبلز» جبران شود. گرچه ان دوران اسطوره و ستاره ای هم چون «برشت» را هم داشته است، اما تم غالب و فرم عامه پسند جامعه دهه سی آلمان «نازیسم» می شود. چگونه است که پس از این بهمن فلسفی عظیم، لمپنیسم در لباس «ملیت آلمانی-آریایی» حاکم می شود؟

حتی خود امروز که منقد سرسختی همچون «هابرماس» عالم فلسفه را با نقدهای تند و تیزش به چالش کشیده است، باز هم جنبشی به نام «پگیدا» نه به عنوان دیواری در برابر سیل مهاجرین و پناهجویان به اروپا که به عنوان رسوبی از تفکر لمپن مآبانه نازی خودنمایی می کند. در جامعه ای که به نظم فلسفی مشهور است، این چنین شلختگی چگونه بروز می کند؟ 
یا نروژ را در نظر آورید؛ در کشوری آرام و بی سر و صدا و صلح طلب، ناگهان شخصی پیدا می شود که صد و چند نفر را یکجا به گلوله ببندد.

به نظر می آید که همه ما در یک اشتباه بزرگ گرفتاریم و آن "تصور روند خطی از تاریخ" است. قرار نیست خشونت در ابتدای تاریخ بماند و سیال نشود؛ خشونت و مشتقات آن، از هجمه فیس بوکی گرفته تا لشکر کشی های خیابانی، همواره (به باور راسل) اصلی جدایی ناپذیر شخصیت بشری است؛ آن هم در جوامعی که به بلندای تاریخ در تربیت انسان هایش کوشیده اند، چه برسد به جامعه واپسگرای سنت زده ایران.

با همه این احوالات انتظار واکنش مدنی و عقلانی در این گوشه از کشور که در آن درصد بسیار کمی با اندیشیدن به زبان روز دنیا که سهل است، به اندیشیدن با متفکرین خودشان، هر چند کم و نادر، همچون ایواز طاها، آشنایی ندارند، چقدر میتواند منطقی باشد؟

ما در یک بیان واحد باید شفاف سازی کنیم. با استناد به اصل «انسان» بودن، و اینکه من قبل از این که «تورک» باشم، «انسانم» نمی توان داستان را فیصله داد. خود این باور، ترجمه غلط اندازی از مکاتبی است که مراحل اندیشه را پیموده اند. اگر قرار باشد، کرامت انسانی من، به عنوان یک بسته فرهنگی غیر قابل انتخاب، با کرامت انسانی یک مرکز نشین برابر نباشد، دور زدن این داستان و این که «ما قبل از داشتن هر گونه نژادی انسانیم» نوع دیگری از تظلم است. اساسا «انسان» بودن من در گروی داشتن «حقوق انسانی» است و نه «انکار آن ها». هیچ اصلی نباید بر این مبنا استوار باشد که «حقوق انسانی» من بازیچه سیاست زدگی و سنت زدگی شود و یا در ظاهری دیگر عرضه شود. «انسانیت» من زمانی معنا پیدا می کند که ابتدا کرامت انسانی من وجود خارجی داشته باشد و فراتر از شعار باشد.(به قولی زمانی میتوانم از نقل قولی نظیر «من در برابر یک نژاد پرست ترک، کرد و در برابر یک نژادپرست کرد، ترکم» استفاده کنم که حداقل آن «نژاد» نفی و انکار نشود.)

در غیر این صورت، تعریفی که من از «انسانیت» مقدم بر «قومیت» ارائه کرده ام، تنها و تنها سد مسیر تاریخ و رشد عقلانی جامعه با تبلیغ «دست شستن از کرامت انسانی» بوده است و نه روشن فکری.

-----------------------------------------------------------------------
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد 
که هوا هم اینجا زندانی است
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز هم
گوشه چشمی به خاموشی این دخمه نینداخته است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد