دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

چرا کتاب نمی خوانیم؟

چرا کتاب نمی خوانیم؟

*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، تجربه ها و اندیشه های شخصی نویسنده اش است و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه بوده باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. نویسنده معتقد است جهت و میزان تغییر افکارش در آینده «قوی سیاه» بوده و بنابراین قابلیت پیش بینی ندارند. این نوشته قابلیت ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد***

به جای مقدمه

"چرا کتاب نمی خوانیم" سؤال مهمی است. هم ردیف اهمیت سؤال چرا توسعه نمی یابیم یا چرا درمانده ایم. اگر این عبارت کوتاه را «گوگل» کنید، محتوای بی شماری در برابر چشمانتان گشوده می شود. از کیفیت کتاب و محتوا تا سیاست های کلان و نظارتی و فرهنگ سازی و اهمیت آن.

آنچه قرار است در این نوشته بیاید، همه این ها هست و هم زمان هم نیست. قرار است اندکی این نوشته رنگ و بوی توسعه به خودش بگیرد و از «مدرنیته» صحبت کند و صد البته این نوشته قصد دارد اندکی وارد «ریشه ها» هم بشود و صرفا به «نتایج» اشاره نکند. لازم به ذکر است که اصلا قرار نیست این نوشته به چاره جویی بنشیند؛ صرفا قرار است به ریشه ها بپردازد که "چرا کتاب نمی خوانیم؟"

نیاز به خواندن کتاب

اولین و مهم ترین پاسخ شما به این پرسش شاید به ریشه های روانی و انگیزشی بازگردد. ما نیاز به خواندن کتاب احساس نمی کنیم. در این ریشه یابی ممکن است به بحث نظارت از بالا به نوشته ها تا ریزترین جزییاتشان، کیفیت پایین هم در محتوی و هم در ظاهر کتاب، دلزدگی از ترجمه ها و اصطلاحات غیررایج و غیرقابل فهم یا شاید از اجبار به ذخیره مطالب کتاب تا شب امتحان و فراموشی روزبعد تا اجبار به خرید کتاب تألیف اساتید دانشگاهی تان اشاره کنید. همه این موارد صحیح اند، اما «نتیجه» هستند تا ریشه و اصل داستان.

ترتیب توسعه

به قول دوستان علوم ارتباطاتی، تاریخ تکامل ارتباط انسانی از چهار کهکشان «شفاهی، گوتنبرگ، مارکونی و دهکده جهانی» تشکیل شده است. به واقع قسمت عمده تاریخ بشری در کهکشان شفاهی گذشته است و حتی کتب اولیه هم به صورت «شفاهی» نوشته شده اند. (در پست های قبلی به طور مفصل در این مورد نوشته ام و البته پیشنهاد من خواندن سه فصل اول کتاب «اینترنت با مغز ما چه میکند» برای داشتن درک جامع تر از این داستان است.)

توسعه جهانی اما به ترتیب از کهکشان شفاهی به سمت کتب چاپی و سپس به سوی ارتباطات چندرسانه ای از امواج رادیو و تلویزیون به «دهکده ارتباطات شفاهی و فوق سریع جهانی» رسیده است، یا به قولی به زیرواحد «خانواده جهانی» نزدیک تر شده است. به واقع پس از موج دوم توسعه ارتباطات کتاب به جزء بسیار مهمی از فرهنگ روزمره تبدیل شده است که اصلی ترین دستاورد ارتباطی بشر با گذشته و آینده و زمان حالش بوده است. درست است که جهان ارتباطات به سرعت در حال گذار به سمت ارتباطات شفاهی مجازی و چند رسانه ای است، اما هنوز کتاب به صورت کامل از فرهنگ روزمره کنار نرفته است و منقرض نشده است؛ خوشبختانه امروز پیشگامان توسعه به این نکته مهم رسیده اند که برای توسعه نیازی به تخریب همه زیرساخت های پیشین و ابزارها ندارند و میتوانند در عین پیشرفته تر شدن، ابزارهای قدیمی را هم حفظ و آن ها را با توسعه «هماهنگ» کنند.

بدین سان میتوان گفت در طی این چند قرن کتاب به جزیی از توسعه تبدیل شده است و به آرامی جای خود را در فرهنگ روزمره «کتبی» باز کرده است و ماندگار شده است. به هر حال توسعه در غرب از تفکر «مدرنیته» عبور کرده است و تفکر مدرنیته به تجمیع و تضارب و گوناگونی آراء روی می آورد و از جزم اندیشی و دگماتیسم فرار میکند. (مفصلا در مورد سیر تفکر اروپا در کتاب هایی نظیر سیر حکمت در اروپا بحث شده است، پیشنهاد من البته خواندن کتاب های فیلسوفان آلمانی است.)

ترتیب توسعه در ایران

واقعیت تلخ امر اما در این جاست که ورود کتاب و اشکال نوشتاری به ایران در زمانی صورت گرفت که کشور هنوز با زیرساخت های توسعه و مدرنیته به شدت بیگانه بوده است. سیستم حاکمیتی استبداد مطلق و دخالت در جزیی ترین امور معیشتی به منظور پیشگیری و خنثی سازی دائمی تلاش های براندازانه وسرنگونی حکومتی راه را بر مدل های ذهنی تفکر مدرنیته بسته بود. غیر از کتب مذهبی و تفکرات جزم اندیشانه اسکولاستیک که قرائت استبدادپسند از مذهب را برای تضمین حاکمیت تجویز می کردند، کتاب دیگری حق ورود به مدل ذهنی مردم را نداشت. هم با منع حاکمیتی و هم با منع روانشناسانه مردم از ترس از گناه. ارتجاع شدید و تفکر تک بعدی حاکم بر مدل ذهنی کشور مهم ترین و بلندترین دیوار برای ورود آزادانه آرای مختلف در قالب نوشتار بوده است. تفکر و مدل ذهنی که هنوز هم کمرنگ نشده است. تضاد عمیق ایجاد شده بین «اصل کتاب» و آرای حاکمیتی تا ایجاد شکاف های کوچک در این سد، «تکفیر» روزنامه ها و حمله دلواپس های زمان به نخستین مدارس نوین «میرزاحسن رشدیه» بخش های مهمی از تاریخ «توسعه نیافتگی» ما هستند که به صورت کامل هنوز هم از مطالعه و فهمشان غافل هستیم.

متأسفانه تر این که نفوذ کتاب نتوانست ریشه عمیقی بدواند. درست است که در سال های بعدی «مدرن شدن» و نه تفکر «مدرنیته» در ایران گام های کوچکی برداشته بود (آن قدر کوچک که هنوز هم نمی توان آن ها را یک قدم خواند) اما ماحصل اصلی این «مدرن شدن» از اصل کتاب به مفهوم «کتاب مجاز» و «کتاب ممنوعه» رسید.

در سال های اخیر اینترنت همچون سیلی توانست از این سد و دیوار بلند سر ریز شود. سدی که قبلا کتاب نتوانسته بود از آن بگذرد. بدین سان ارتباط انسان ایرانی از کهکشان شفاهی به سوی دهکده جهانی پل زد و طبیعتا شکستن این پل هم ممکن نیست و نه عاقلانه است. از طرف دیگر «کتاب خواندن» با بخشنامه و دستور و خواهش و سفارش از بالا مطلقا امکان پذیر نمی شود و البته که ما هنوز در حال آزمودن «آزموده ها» هستیم و ظاهرا و به باور «کاتوزیان» هر سی سال یک ساختمان کلنگی نو می سازیم و سر سی سال تخریبش می کنیم و دوباره می سازیم و هنوز به توسعه عمیق و جدی و طولانی مدت نه می اندیشیم و نه اصلا میخواهیم بیندیشیم. این که علاقه به خواندن کتاب یا کمک به آن در گذر از این سد محکم عقاید و آرای توسعه نیافتگی ما چگونه و با چه مکانیزمی قرار است صورت بگیرد، از توان این قلم خارج است و همانطور که در ابتدای نوشته اشاره شد، این قلم در صدد پاسخ دادن به آن پرسش نیست و قصد اصلی از نوشتن این «دردنامه توسعه» درخواست تفکر برای خود نویسنده بوده است.

---------------------------------------

ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر و

از سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟

آه بشتاب که هم پروازان

نگران غم هم پروازند