دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

دردنامه توسعه، ویرایش 1.0


***این نوشته فاقد نظم، مملو از پریشانی و درد است. این نوشته حاصل تفکرات نویسنده اش در زمینه «توسعه» از آموخته ها و تحلیل های شخصی اش بوده و برای ارجاعات بعدی ویرایش های همین نوشته قابلیت ارجاع دارد. نویسنده قائم به نوشتن شخصی ترین و اثبات نشده ترین افکارش در زمینه توسعه پایدار در این سلسله نوشته هاست.***


فرانسیس فوکویاما در «منشأ نظم سیاسی» (اقتباس آزاد از این نویسنده) با مثال بسیار واضحی کتابش را شروع می کند. وی یادآور می شود که از منطقه ملانزی (کشورهایی نظیر فیجی، جزایر سلیمان یا پاپوا گینه نو) می توان با سه ساعت قایق سواری به «استرالیا» رسید. در ملانزی به صورت سنتی نظام سیاسی جامعه بر مبنای انتخاب یک Big Man (یا Big Woman) از هر قبیله ای برای سازماندهی امورات قبیله بوده است. وظیفه اصلی این افراد اما کمک به توزیع منابع صید و شکار و کشاورزی به سمت و سوی قبیله خودشان بوده است و هر Big man موفقی همواره منافع قبیله خودش را در اولویت اصلی قرار میداد. پس از فتح استرالیا و کشتار وسیع اهالی بومی (درصدی در کشتارهای مستقیم و درصدی در بیماری های ناشناخته برایشان نظیر سرماخوردگی تلف شدند.) توسط امپراطوری بریتانیا، استرالیا در واقع مدلی از سیستم جامعه بریتانیا منتهی این بار با منابع طبیعی غنی تر و وسیع تر شد. (همان طور که آمریکا مدل سیاسی و اجتماعی اولیه و تفکر بریتانیایی را همراه با منابع غنی زیرزمینی و مناطق بکر کشاورزی در اختیار دارد.) 


اما مدل سیاسی "از بالا اعمال شده" بر این بخش از مستعمرات نتیجه ای که استعمارگران می خواستند به دست نداد. بریتانیایی ها در این مناطق «مجلس و قانون اساسی و نخست وزیر» تعیین کردند. همان سیستم آشنای سیاسی - اجتماعی بریتانیا را. (استرالیا و آمریکا همواره در بالاترین رده های تولید ناخالص داخلی "GDP" قرار می گیرند.)


اما در ملانزی چه اتفاقی افتاد؟  در ملانزی رأی گیری ها انجام گرفت و اما هر قبیله ای Big man خودش را به مجلس می فرستاد. تلاش این نمایندگان اما منافع «ملی» نمی توانست باشد، چرا که برای آن ها Sovereignty به آن مفهوم بریتانیایی اش معنی نمی شد. برای آن ها «توزیع منابع به سمت قبیله» مهم ترین رکن وجودی به شمار می آمد. بنابراین با انواع ترفندها و روش ها همواره سعی در برتری دادن اختصاص منابع «مدرن» به سمت قبیله های سنتی خویش شدند. از دیدگاه ناظر بیرونی (با تفکر لیبرال دموکراسی غربی) این یک سیستم فاسد، ناکارآمد و ناقص است. سیستمی است که به هیچ عنوان «مؤلفه های یک سیستم توسعه یافته» را ندارد. 


اما با سه ساعت قایق سواری از این منطقه، سه هزار سال تکامل نظام سیاسی - اجتماعی را پشت سر گذاشته و وارد استرالیا می شویم. نظامی که تکامل آن از «یونان باستان» و «دموکراسی» و «مجلس سنا» تا قرون وسطی پیش رفته، فراز و نشیب های جنگ های بزرگ مذهبی قرون وسطی را پشت سر گذاشته، از قرن روشنگری به قرن اکتشافات و اختراعات ویکتوریایی رسیده و در نهایت پس از دو آزمون بسیار بزرگ جنگ های جهانی به مدلی تقریبا «پایدار» از لیبرال دموکراسی پارلمانی رسیده است که در توزیع منابع به «قبیله» و «وابستگی های خونی» اکتفاء نمی کند و سیستم بسیار پیچیده تری دارد. اساسا سیستم پیچیده تر فرآیندی است که در «خط کشی شدن مغز» و «توسعه و رشد مغز جامعه» رخ می دهد و این پیچیده تر شدن، «وارداتی» نیست. 


هر زمان که ابزارهای مدرن توسعه از بالا به هر جامعه ای وارد شوند، تا زمانی که آن جامعه مدل ذهنی اش را به عنوان اساسی ترین اصل «زیرساختی» پیچیده تر نکرده باشد، «فساد اداری» گسترده غیرقابل انکارترین پدیده خواهد شد. رانت خواری و استفاده از امتیازهای ویژه شکل «مدرن شده» توزیع منابع به سمت قبیله های «ملانزیایی» است. شکل مدرن شده ای که صرفا با استفاده از قابلیت های مدرن ابزارهای توسعه یافتگی، از روش های پیچیده تری هم بهره می برد، اما ذاتا نمی تواند پیچیده باشد. به سادگی میتوان انتصاب ها و رانت ها و امتیازات ویژه چنین سیستم هایی را شناخت. به سادگی میتوان «دست کاری قانون اساسی» و «رفراندوم های افزایش اختیارات قانونی حاکم» را در استفاده سنتی از ابزارهای مدرن حکومتی مشاهده کرد. به سادگی میتوان «رئیس جمهورهای مادام العمر» و «موزه های قانون های اساسی نوشته شده و هرگز اجرا نشده» را در میان سیستم های حاکمیتی جهان شناسایی و تشریح کرد. این مدل های ذهنی حکومتی بسیار ساده اند: «حاکمیت ارغوانی آسمانی به شخص حاکم است و شخص حاکم غیر از ارمغان کننده قدرت، هیچ مسئولیتی در برابر هیچ شخصی بر عهده نخواهد داشت.» این مدل ذهنی به صورت پیچیده تر به صورت «حاکمیت متعلق به مردم است و آن ها با اختیار خویش، آن  را به شخصی تفویذ می کنند که بتواند منافع جمعی آن ها در داخل و خارج را محافظت کند» بروز می کند. 


این شاید ساده ترین تعریف و ابتدایی ترین مدل برای درک «توسعه یافتگی» به شمار رود. 


----------------------------------------

ارغوان 

این چه رازی است که هر بار بهار، با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است؟



چرا کتاب نمی خوانیم؟

چرا کتاب نمی خوانیم؟

*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، تجربه ها و اندیشه های شخصی نویسنده اش است و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه بوده باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. نویسنده معتقد است جهت و میزان تغییر افکارش در آینده «قوی سیاه» بوده و بنابراین قابلیت پیش بینی ندارند. این نوشته قابلیت ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد***

به جای مقدمه

"چرا کتاب نمی خوانیم" سؤال مهمی است. هم ردیف اهمیت سؤال چرا توسعه نمی یابیم یا چرا درمانده ایم. اگر این عبارت کوتاه را «گوگل» کنید، محتوای بی شماری در برابر چشمانتان گشوده می شود. از کیفیت کتاب و محتوا تا سیاست های کلان و نظارتی و فرهنگ سازی و اهمیت آن.

آنچه قرار است در این نوشته بیاید، همه این ها هست و هم زمان هم نیست. قرار است اندکی این نوشته رنگ و بوی توسعه به خودش بگیرد و از «مدرنیته» صحبت کند و صد البته این نوشته قصد دارد اندکی وارد «ریشه ها» هم بشود و صرفا به «نتایج» اشاره نکند. لازم به ذکر است که اصلا قرار نیست این نوشته به چاره جویی بنشیند؛ صرفا قرار است به ریشه ها بپردازد که "چرا کتاب نمی خوانیم؟"

نیاز به خواندن کتاب

اولین و مهم ترین پاسخ شما به این پرسش شاید به ریشه های روانی و انگیزشی بازگردد. ما نیاز به خواندن کتاب احساس نمی کنیم. در این ریشه یابی ممکن است به بحث نظارت از بالا به نوشته ها تا ریزترین جزییاتشان، کیفیت پایین هم در محتوی و هم در ظاهر کتاب، دلزدگی از ترجمه ها و اصطلاحات غیررایج و غیرقابل فهم یا شاید از اجبار به ذخیره مطالب کتاب تا شب امتحان و فراموشی روزبعد تا اجبار به خرید کتاب تألیف اساتید دانشگاهی تان اشاره کنید. همه این موارد صحیح اند، اما «نتیجه» هستند تا ریشه و اصل داستان.

ترتیب توسعه

به قول دوستان علوم ارتباطاتی، تاریخ تکامل ارتباط انسانی از چهار کهکشان «شفاهی، گوتنبرگ، مارکونی و دهکده جهانی» تشکیل شده است. به واقع قسمت عمده تاریخ بشری در کهکشان شفاهی گذشته است و حتی کتب اولیه هم به صورت «شفاهی» نوشته شده اند. (در پست های قبلی به طور مفصل در این مورد نوشته ام و البته پیشنهاد من خواندن سه فصل اول کتاب «اینترنت با مغز ما چه میکند» برای داشتن درک جامع تر از این داستان است.)

توسعه جهانی اما به ترتیب از کهکشان شفاهی به سمت کتب چاپی و سپس به سوی ارتباطات چندرسانه ای از امواج رادیو و تلویزیون به «دهکده ارتباطات شفاهی و فوق سریع جهانی» رسیده است، یا به قولی به زیرواحد «خانواده جهانی» نزدیک تر شده است. به واقع پس از موج دوم توسعه ارتباطات کتاب به جزء بسیار مهمی از فرهنگ روزمره تبدیل شده است که اصلی ترین دستاورد ارتباطی بشر با گذشته و آینده و زمان حالش بوده است. درست است که جهان ارتباطات به سرعت در حال گذار به سمت ارتباطات شفاهی مجازی و چند رسانه ای است، اما هنوز کتاب به صورت کامل از فرهنگ روزمره کنار نرفته است و منقرض نشده است؛ خوشبختانه امروز پیشگامان توسعه به این نکته مهم رسیده اند که برای توسعه نیازی به تخریب همه زیرساخت های پیشین و ابزارها ندارند و میتوانند در عین پیشرفته تر شدن، ابزارهای قدیمی را هم حفظ و آن ها را با توسعه «هماهنگ» کنند.

بدین سان میتوان گفت در طی این چند قرن کتاب به جزیی از توسعه تبدیل شده است و به آرامی جای خود را در فرهنگ روزمره «کتبی» باز کرده است و ماندگار شده است. به هر حال توسعه در غرب از تفکر «مدرنیته» عبور کرده است و تفکر مدرنیته به تجمیع و تضارب و گوناگونی آراء روی می آورد و از جزم اندیشی و دگماتیسم فرار میکند. (مفصلا در مورد سیر تفکر اروپا در کتاب هایی نظیر سیر حکمت در اروپا بحث شده است، پیشنهاد من البته خواندن کتاب های فیلسوفان آلمانی است.)

ترتیب توسعه در ایران

واقعیت تلخ امر اما در این جاست که ورود کتاب و اشکال نوشتاری به ایران در زمانی صورت گرفت که کشور هنوز با زیرساخت های توسعه و مدرنیته به شدت بیگانه بوده است. سیستم حاکمیتی استبداد مطلق و دخالت در جزیی ترین امور معیشتی به منظور پیشگیری و خنثی سازی دائمی تلاش های براندازانه وسرنگونی حکومتی راه را بر مدل های ذهنی تفکر مدرنیته بسته بود. غیر از کتب مذهبی و تفکرات جزم اندیشانه اسکولاستیک که قرائت استبدادپسند از مذهب را برای تضمین حاکمیت تجویز می کردند، کتاب دیگری حق ورود به مدل ذهنی مردم را نداشت. هم با منع حاکمیتی و هم با منع روانشناسانه مردم از ترس از گناه. ارتجاع شدید و تفکر تک بعدی حاکم بر مدل ذهنی کشور مهم ترین و بلندترین دیوار برای ورود آزادانه آرای مختلف در قالب نوشتار بوده است. تفکر و مدل ذهنی که هنوز هم کمرنگ نشده است. تضاد عمیق ایجاد شده بین «اصل کتاب» و آرای حاکمیتی تا ایجاد شکاف های کوچک در این سد، «تکفیر» روزنامه ها و حمله دلواپس های زمان به نخستین مدارس نوین «میرزاحسن رشدیه» بخش های مهمی از تاریخ «توسعه نیافتگی» ما هستند که به صورت کامل هنوز هم از مطالعه و فهمشان غافل هستیم.

متأسفانه تر این که نفوذ کتاب نتوانست ریشه عمیقی بدواند. درست است که در سال های بعدی «مدرن شدن» و نه تفکر «مدرنیته» در ایران گام های کوچکی برداشته بود (آن قدر کوچک که هنوز هم نمی توان آن ها را یک قدم خواند) اما ماحصل اصلی این «مدرن شدن» از اصل کتاب به مفهوم «کتاب مجاز» و «کتاب ممنوعه» رسید.

در سال های اخیر اینترنت همچون سیلی توانست از این سد و دیوار بلند سر ریز شود. سدی که قبلا کتاب نتوانسته بود از آن بگذرد. بدین سان ارتباط انسان ایرانی از کهکشان شفاهی به سوی دهکده جهانی پل زد و طبیعتا شکستن این پل هم ممکن نیست و نه عاقلانه است. از طرف دیگر «کتاب خواندن» با بخشنامه و دستور و خواهش و سفارش از بالا مطلقا امکان پذیر نمی شود و البته که ما هنوز در حال آزمودن «آزموده ها» هستیم و ظاهرا و به باور «کاتوزیان» هر سی سال یک ساختمان کلنگی نو می سازیم و سر سی سال تخریبش می کنیم و دوباره می سازیم و هنوز به توسعه عمیق و جدی و طولانی مدت نه می اندیشیم و نه اصلا میخواهیم بیندیشیم. این که علاقه به خواندن کتاب یا کمک به آن در گذر از این سد محکم عقاید و آرای توسعه نیافتگی ما چگونه و با چه مکانیزمی قرار است صورت بگیرد، از توان این قلم خارج است و همانطور که در ابتدای نوشته اشاره شد، این قلم در صدد پاسخ دادن به آن پرسش نیست و قصد اصلی از نوشتن این «دردنامه توسعه» درخواست تفکر برای خود نویسنده بوده است.

---------------------------------------

ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر و

از سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟

آه بشتاب که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

 

داشتم فکر می کردم که ...


فرانسه عهد قاجار همانند فرانسه امروزی تا حدودی از مدل ذهنی «تجمل گرایی» پیروی می کرده است. داشتم به این فکر میکردم که اگر شاهان قاجار که در عصر همزمان توسعه صنعتی اروپا به فرانسه رفتند، اگر مثلا به آلمان، هلند یا بریتانیا می رفتند چه چیزهایی به یادگار می آوردند؟ یعنی بیشتر از شلوارک های رقاصان پاریسی و دوربین عکاسی، آیا امکان داشت که مثلا از کشورهای الگوی توسعه چیز بهتری با خودشان بیاورند؟ 

یا شاید می آوردند ولی به هر حال ما که «زیرساخت» و «زمینه» توسعه را نداشته ایم. آیا تغییرات بنیادینی می توانست صورت بگیرد؟


یعنی مدل ذهنی تاریخ قاجاریه میتوانسته در برابر توسعه انعطاف پذیر باشد یا هم چنان سخت و صلب باقی می ماند و «تکفیر» می کرد؟\


و اما امروز سالگرد یک واقعه مهم دیگر هم بود: مرگ امیرکبیر. جالب ترین نکته برای من البته در مرگ و نحوه مرگش نیست. در درسی است که قرار است از تاریخ بگیریم و البته نخواهیم گرفت. به هر حال سیستم فکری و مدل ذهنی حکومتی ما همواره باید «آزموده» را دوباره بیازماید. از 169 سال پیش تا کنون هنوز نفهمیده ایم که «توسعه» با دستور و فرمایش حکومت صورت نمی پذیرد، از درون جامعه و از مردم آغاز می گردد. توسعه نیازمند دستور و بخشنامه دولتی نیست، نیازمند توجه عمومی است، نیازمند قوانینی است که در طی پروسه زمانی مشخص با «کاهش اندازه و بدنه دولت» وظیفه دولت را از تعیین جزئیات بی مصرفی نظیر رنگ زیرپوش مجاز مردم به سمت سیاست گذاری های کلی کلان ببرد. توصیه من گوگل کردن نامه «انجمن اینترنت» به دونالد ترامپ و درخواست هایی است که از وی دارند. این درخواست ها مثلا شامل ایجاد اصلاحاتی در قانون کپی رایت است و نه در مورد محتویات مجاز سایت های اینترنتی که باید مورد تأیید دولت قرار بگیرند. اجازه بدهید با مثالی  که از دکتر عبدالعالی قرض گرفته ام این بحث را به پایان ببرم: 

«طبق آمار واقعی برای مثال در یک منطقه آموزش و پرورش 1500 نفر معلم و در اداره آموزش و پرورش آن منطقه 300 نفر پرسنل حضور دارند.» این یعنی عمق فاجعه، این یعنی به ازای هر 5 نفر معلم، یک نفر مسئول در اداره آموزش و پرورش وجود دارد. این یعنی حداقل 270 نفر در آن اداره مازاد هستند و البته تا زمانی که تمامی جزییات تدریس از بالا ابلاغ می شود، به طیف بسیار زیادی از تایپیست بخشنامه، ابلاغ کننده آن و مأمور رسیدگی و بازرس نیاز داریم و صدالبته که «توسعه» در یکی از زیربنایی ترین بخش های آن که قرار است نیروی کار مفید برای «آینده» مملکت تربیت کند، تحصیل نمی شود و فرد توانمند نمی تواند از این سیستم فیدبک بسته و این چرخه معیوب «سالم» به بطن جامعه برسد. معدود مواردی  هم که نظام آموزشی نتوانسته است «خلاقیت» و «شایستگی» هایشان را از پای در بیاورد، آن قدر برای «توسعه» کارآمد نیستند که بتوانند تحول بنیادین ایجاد کنند. 





معرفی کتاب «نفحات نفت»


امروز کتاب نفحات نفت رضا امیرخانی، انتشارات کاج تهران را می خواندم. کتاب به بررسی مدیریت نفتی و دولتی و تأثیرات آن بر اقتصاد ایران می پردازد. برای آنان که حوصله خواندن کتاب هایی نظیر «چرا ملت ها شکست می خورند؟» عجم اوغلو و رابینسون یا «عقلانیت و توسعه یافتگی ایران» از سریع القلم را ندارند، متن این کتاب روان و ساده و صریح و بی واسطه و حتی تا حدی «محاوره ای» است. آن قدر خواندنش راحت و سهل است که در یک روز 130 صفحه اش را طی سه ساعت بدون وقفه خواندم. صحبت اصلی این کتاب در مورد ساده ترین و پیش پاافتاده ترین مسئله اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و همه جانبه ماست: "نفت دولتی است و اما ملی نیست." 


در زیرپوست کتاب، اما از «نهاد سازی»، «کوچک تر شدن بدنه دولت با پیشرفت اقتصاد» و «توزیع برابر درآمد نفتی» صحبت می شود. امری که در نظام سیاسی فعلی ایران غیر ممکن است و غیر ممکن هم خواهد بود، زمانی که خود دولت متولی ایجاد «بخش خصوصی» باشد. نهادهای مستقل از دولت تقریبا در همه بخش های کتاب عجم اوغلو و رابینسون و هم چنین روسو، هابز و ژورژ بودان به عنوان اصلی ترین و مهم ترین پایه و زیرساخت برای «دموکراسی» و «شکوفایی اقتصادی» برشمرده می شوند. کتاب مثال های بسیار زیادی در مورد تأثیرات بلند مدت مدیریت دولتی، اثر مار کبری و دید کوتاه مدت رایج در مدیریت دولتی و تأثیرات دیرپای هرگز پیش بینی نشده آن بر بخش های عمیق تر فرهنگ، اقتصادهای مناطق آزاد، ورزش، هنر و ... می پردازد که میتواند به عنوان مثالی برای هضم مفاهیم «تفکر سیستمی« ، «مدل ذهنی»، «مفهوم ارزش افزوده» و «مفهوم پایداری» مورد استفاده قرار گیرد. 


از لینک های زیر در این مورد بیشتر بخوانید:

http://www1.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100841165538

https://goo.gl/NZ6PVr



توسعه و جهانی شدن



*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، تجربیات و اندیشه های شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در تمامی بخش ها حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته را در آینده نمی پذیرد؛ چرا که این نوشته حاصل افکار امروزی نویسنده اش است و ممکن است در آینده تغییر کند. نویسنده به «مرگ مؤلف پس از نوشتن» معتقد است. این نوشته به هیچ عنوان ارزش ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد.***


الف) بسیاری از ساکنین لندن قادرند همواره محصولات کشاورزی ارگانیک و سبزیجات معطر موردنیاز روزمره شان را از فروشگاه های زنجیره ای تهیه کنند. این محصولات عمدتا تولید کشورهای کنیا، جامائیکا، سری لانکا یا هندوستان است. در این میان محصولات خاص «خاورمیانه ای» تنها در فروشگاه هایی با آرم «حلال» یافت می شوند. محصولات ایرانی اختصاصا در فروشگاه های ایرانی قابل مشاهده اند. آیا کشورهایی نظیر کنیا یا سری لانکا آن قدر از نظر اقتصادی و مقبولیت برند پیشرفته اند که میتوانند با بریتانیا تبادل اقتصادی داشته باشند؟ در واقع نه. بیشتر محصولات کشاورزی وارد شده به بریتانیا عمدتا بازمانده رابطه «استعمارگر استعمارشونده» اند که اکنون پس از برچیده شدن نظام استعماری اروپایی با شکل و شمایلی جدید در یک رابطه اقتصادی قرار گرفته اند. عمده این محصولات از کمپانی هایی صادر می شود که مؤسس بریتانیایی داشته اند.


ب) بریتانیا عمدتا به عنوان صادرکننده ماشین افزارهای صنایع سنگین شناخته می شود. هر چند که در اروپا باید با رقیب بسیار قدرتمندی همچون «آلمان» رقابت شانه به شانه داشته باشد. با این حال هنوز بازارهای سنتی بریتانیا در مناطق استعماری اش مشتری دائمی و کلاسیک محصولات این کشور هستند. رابطه دو طرفه صادرات محصول و واردات نیروی انسانی بسیار بغرنجی بین این دو سیستم برقرار است. تقریبا از تمامی کشورهای انگلیسی زبان قاره آفریقا می توان نیروی انسانی برای کار یا تحصیل در بریتانیا یافت. بسیاری از دانشگاه های بریتانیا روی طرح هایی کار می کنند که به بررسی مسایل خاص آفریقا می پردازد. بر مبنای تحقیقات و پژوهش های گسترده ای که در دانشگاه های بریتانیا در مسایل و موضوعات مختلف قاره آفریقا انجام می گیرد، شناخت عمیق و مناسب و ملموسی از آفریقا در بریتانیا به وجود  می آید و بر همین اساس بریتانیا می تواند بازارهای هدف و سلایق مردمان را همواره در حالت به روز شده بسنجد و حفظ نماید. بریتانیا فقط بخشی از تکنولوژی الکترونیک و پیشرفته ای که خود قادر به تولید آن نیست، از ژاپن و آمریکا وارد می کند و به نظر می رسد که حتی در جاه طلبانه ترین برنامه ها و تئوری ها و رویکردهای اقتصادی این کشور به سرمایه گذاری در آن بخش توجه خاصی نمی شود.


ج) بریتانیا همواره در لیست ده کشور برتر تولید ناخالص داخلی (GDP) قرار داشته است. از نظر علمی با داشتن مؤسسات برتر آموزشی در رقابت بسیار نزدیک با دانشگاه های آمریکایی و اروپایی قرار می گیرد و به جرأت می توان ادعا کرد که همواره در لیست دانشگاه های برتر دنیا، این کشور به تنهایی پنجاه درصد سهم دارد. اما چرا بریتانیا میتواند بدون داشتن منابع زیرزمینی یا طبیعی هنگفت، چنین سرمایه گذاری های عظیمی در آموزش، بهداشت، امنیت اجتماعی و... داشته باشد؟ چرا کشورهایی مانند کنیا یا جامائیکا با وجود توان صادرات به اروپا یا منابع زیرزمینی بسیار غنی در سطح پایینی از توسعه و جهانی شدن قرار می گیرند؟ چرا کشور ما با وجود موقعیت استراتژیک و پتانسیل بالا قادر به تشکیل منطقه تجاری ویزا آزاد و آسان پرواز نیست؟ یا این که چرا طرح هایی مانند ژئوپارک ارس با وجود پتانسیل جذب حداکثری ژئوتوریسم و حتی با وجود قرار گرفتن در منطقه آزاد تجاری ارس هنوز با کندی تمام پیش می روند و هنوز زیرساخت های اساسی نظیر اقامتگاه، امکانات رفاهی یا فرودگاه در آن افقی بسیار بعید و در حد طرح و مذاکرات اولیه باقی مانده اند؟ چرا با وجود داشتن نهادهای اساسی قانون گذاری و دموکراسی نظیر مجلس، قوه قضاییه یا قوه مجریه، هنوز شکاف های عظیم طبقاتی و نابرابری اقتصادی در ایران این قدر فراگیر است؟


دانشمندان بسیاری از هانتینگتون تا فوکویاما، عجم اوغلو، رابینسون، سریع القلم، زیباکلام و قاضی مرادی پاسخ این سؤال را عمدتا در چند کلمه خلاصه می کنند: «نهاد سازی» و «کثرت گرایی»، «کاستن از اندازه دولت با تقسیم قدرت اجرایی حاکمیت با نهادهای پایدار  و کثرت گرا»


اما توضیحی که بتواند گره از کار ما بگشاید، عمدتا در کتاب های فوکویاما یافت می شود. به ویژه در مقدمه کتاب «منشأ نظم سیاسی» فوکویاما مشاهده و مقایسه بسیار دقیقی از جزایر ملانزی و استرالیا ارائه می کند که در هر دو «جزیره» نهادهای قانون گذاری، مجلس و قوه مجریه مشاهده می شوند. اما صرفا داشتن «نهاد» به «دموکراسی» و «توسعه اقتصادی» نمی انجامد. فوکویاما تعبیر بسیار زیبایی به کار میبرد که بین این دو جزیره شاید بتوان «سه ساعت» کشتیرانی کرد، اما بین نهادهای سیاسی استرالیا و ملانزی «سه هزار سال» تکامل و توسعه فاصله وجود دارد. این سه هزار سال تکامل نظام سیاسی است که GDP استرالیا در جایگاهی بین پنج تای اول جهانی قرار می گیرد و ملانزی اساسا در این لیست قابل ردیابی هم نیست.


بر مبنای آنچه در بندهای الف و ب گفته شد، نظام سیاسی کشورهای پیشرفته ای نظیر بریتانیا بر یک عامل بسیار مهم تکیه زده است: «کثرت گرایی» که در بطن خود از یک فرهنگ «کثرت گرا» با قابلیت پذیرش تنوع و احترام به تنوع و ایجاد زمینه رشد گوناگونی های فرهنگی نشأت گرفته است. «اعتماد به غیر» مهم ترین محصول این فرهنگ و «شعبه های مختلف اقتصادی در سراسر جهان» محصول این «اعتماد عمیق» است.

 اختلاف های انسانی مهم ترین سرمایه بریتانیا است که در آن ژاپنی، هندی، چینی یا آمریکای لاتینی به یکسان از خدمات دولتی بهره مند می شوند و به یکسان از فکر و انرژی و توانمندی هایشان در چرخاندن چرخ اقتصادی این کشور بهره برده می شود. این چنین است که در قلب  گران ترین شهر دنیا، بعد از یک پاشازاده عثمانی الاصل، یک پاکستانی الاصل مسلمان شهردار می شود. این چنین است که در این کشور در تقسیم شغل و فرصت های شغلی به هیچ عنوان به مواردی نظیر «نام خانوادگی، ملیت، جنسیت، مذهب یا رنگ» توجهی نمی شود و افراد تنها بر مبنای «توانمندی، استعداد و شایستگی» به مشاغل دست می یابند و این چنین است که رمز قدرت اقتصادی و سیاسی این کشور در استفاده بهینه از «اختلاف های انسانی» است.


-------------------------------

ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است؟

 

ننوشتن

دو هفته ای که در فیلد بودم، طبیعتا نتوانستم حتی یک کلمه هم بنویسم. گرچه درون ذهنم بن مایه نوشتن مطالب زیادی را داشتم و فرصت خوبی بود که بدون نوشتن بتوانم به آنچه که میخواهم بنویسم فکر کنم.
در جمهوری آذربایجان همزمان مترجم و پژوهشگر بودم. از طرفی باید همه ریزه کاریهای فرهنگی انتقال از یک زبان به یک زبان دیگر را در نظر می گرفتم و از طرف دیگر از برخی رفتارهای فرهنگی هم سطح فرهنگ خودم تا حد انفجار ناراحت میشدم.
ریزه کاریهایی نظیر نحوه صحیح خوردن «پیتی» یا ترید کردن و استفاده از سماق برای کباب یا فواید دوغ برای هضم غذا و تصور کنید که ده جفت چشم به دهان شما دوخته شده اند و باید با خلاصه ترین و منظم ترین گرامر برایشان توضیح بدهید.
اصرار عجیب مردم در گرفتن سلفی و عکس یادگاری با «خارجی» ها و به خصوص که ما در تیممان سه نفر «بلوند» داشتیم و اصرار عجیب تر در نامیدن این تیم با نام «انگلیسی ها» ( چون به انگلیسی با هم حرف میزنیم) آزار دهنده است.

باورنکردن دیگران و تلاش برای «سر در آوردن» از کار دیگران البته برایم عجیب نیست. رفتاری است که میلیون ها بار در فیلد شاهدش بوده ام. چکش زمین شناسی و کلا هر واژه ای در دایره زبانی که با «باستان» پیوند خورده باشد، اعم از دیرینه شناسی، زمین شناسی، مغناطیس دیرینه و ... همگی مؤید یک مفهوم در فرهنگ ما هستند: «گنج»
آنکه اینان میجویند و «من» هم باید از آن «سهم» ببرم و چون در تاریخ فرهنگ ما «اعتماد» کم خاصیت ترین واژه است، پس باید هر لحظه مراقب و در واقع «موی دماغ» این محققین شد تا بتوان «سربزنگاه» آنان را در حین یافتن گنج گیر انداخت و با آنها به بهانه «حق السکوت» شریک شد یا اینکه محل حفاری شان را به خاطر سپرد و بعد از رفتنشان آنجا را کاوید.

برای من این «بی اعتمادی» یا رفتار کودکانه برخی محلی ها آزاردهنده نیست. این فرهنگ استبدادزده هزاران سال زمان برای اصلاح خودش نیاز دارد.

ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من
.....

مفهوم مدرنیته یا اثرات میان مدت خروج از شبکه های اجتماعی مجازی – قسمت دوم

دست نوشته های یک احمق


در مفهوم مدرنیته یا اثرات میان مدت خروج از شبکه های اجتماعی مجازی قسمت دوم


*** تمامی این نوشته در همه بخش های آن، صرفا بیانگر نظرات شخصی نویسنده اش است و ممکن است حاوی کژتابی، کج فهمی و اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش میزان خطای انسانی و معرفتی در این نوشته، آماده دریافت نقدهای خوانندگان بوده و نقد بر این نوشته را نه تنها واجب که لازم می شمرد.***


مدرنیته تا آنجایی که با بیان مثال هایی ذکر شد، تقریبا می تواند به شکل ذیل تعریف شود:


«مدرنیته روش یا مدل ذهنی است که چون بر پذیرش این اصل ساده استوار است که همه مدل های ذهنی غلط اند، اما برخی از آن ها مفیدند، ظرفیت و فضایی در بطن خود دارد که با تمام کاراکترهای نقد و بازبینی همخوانی نشان میدهد. مدرنیته در واقع یک مدل پویا از اندیشه است که به طور دائمی با نقدهای بیشتر و  عمیق تر در پرتو گذشت زمان به پیش میرود و خود را همواره ملزم به اصلاح و بازنگری دیدگاه هایش، با سنگین تر کردن کفه ترازوی حل و فصل و کنار آمدن با مسایل ناشی از مدرنیزاسیون و نه ایستادن و تأکید و پافشاری بر مواضع سنتی می داند.»


این تعریف از مدرنیته درنقطه مقابل سنت زدگی قرار می گیرد که در آن همواره سعی می شود ضمن وجوب اجتناب از نقد و انکار دائمی مسایل اجتناب ناپذیر همراه مدرنیزاسیون، در مرحله پذیرش و تسلیم، همواره می کوشد داده های جدید را نه به شکل دریافت و پذیرش واقعیت واقعی شان که به صورت افراطی در قالب های کهنه ای جای دهد که در بیشتر موارد آن قالب بر ای دریافت و پذیرش و جاگیری آن مفهوم بسیار بسیار ناکارآمد است. به بیان ساده تر، مدرنیته در واقع در مفهوم تشویق خروج از ناحیه امن ذهنی و درهم شکستن قالب های محدود کننده و سنت و سنت زدگی در معنای فرو رفتن هر چه بیشتر در قالب های فکری رایج و ترس از خروج از ناحیه امن ذهنی است.


در ایران، حداقل سه حالت مختلف در مفهوم مدرنیته و مدرنیزاسیون پیش آمده است:


1. تجدد خواهی اواخر دوره ناصری و به خصوص در انقلاب مشروطه و پهلوی

2. مدرن سازی بر اساس الگوهای ایرانی اسلامی

3. مدرنیته از درون جامعه

 

مفهوم مدرن سازی به شیوه دوره تجدد هنوز هم ادامه دارد. کپی برداری های بسیار افراطی درون بخش هایی از جامعه غربی، از همخوانی پوشش تا پیروی کورکورانه از عقایدی که بهمنی از فیلسوفان در اصلاح و تعدیلش کوشیده اند نه لزوما پیشرفت که صرفا تقلید از تبلیغ پر سر و صدای نحوه زندگی و آنچه توسط آنتن دریافت می شود، بدون داشتن حتی یک سطر اطلاعات از زندگی واقعی غربی. این رویکرد نخستین و ساده ترین راهکار در رویدادهای مدرنیزاسیون به شمار می رود که نه تنها در ایران، در تمامی جوامعی که به نوعی از جریان پیشرفت های سریع جهانی عقب مانده اند، دیده می شود.

 

مفهوم دوم مدرنیزاسیون که به خصوص در چهل سال اخیر رنگ گرفته است، بیشتر از آن که به فکر ایجاد تحول فکری و بنیادین در تعامل با مسایل همراه پیشرفت باشد، دنباله روی گنجانیدن همه جانبه و گاها یک جانبه این مسایل در قالب های محدود، نفی، تقلیل و محکوم کردن حرکت اجتناب ناپذیر رو به جلوی جوامع داخلی و کشانیدن جزیی ترین و ساده ترین مفاهیم به داخل عرصه عبارات، اصطلاحات و تدبیرهای امنیتی سیاسی و حکومتی است. از این رویکرد، تمامی مفاهیم مدرنیزاسیون غربی، ضد حکومتی و امنیتی تلقی شده و وجوب آن ها به صورت بنیادین نفی می شود. این حقیقت که توسعه یافتگی بیشتر ضمن افزایش اقتدار حکومت، با کوچک تر شدن اندازه آن و نهادمندی بیشتر نهادها و جوامع نهادی غیر حکومتی، سازمان یافتگی بیشتر و هم چنین تخصیص وظایف صورت می گیرد، قطعا نمی تواند در چهارچوب تنگ فکری سنت زده ای وارد شود که برای حفظ و تحکیمش به افراط الیگارشی و هزارفامیلی تکیه می زند، سهل است که سنت زدگی اساسا چنین رویکردهایی را به صورت بنیادین و آکادمیک مورد تخطئه و تردید هم قرار می دهد.

 

مفهوم سوم شامل پیش بینی زیرساخت ها، نهادمندی، جامعه پذیری، افزایش مشارکت، کاهش اندازه حکومت در عین حفظ اقتدار، تفویض اختیار نظارت در همه عرصه ها از حکومت به نهادهای غیرحکومتی، تفکیک قوه قضاوت از حکومت در عین حفظ اقتدار حکومت و سازمان یافتگی است که اسباب فکری توسعه و کانون های اندیشه عقلانی برای حل و فصل مسایل مدرنیته، در چهارچوبی به دور از حاشیه های امنیتی سیاسی و واقعیت وجودی مسئله نیاز دارند. مهم ترین نقد به این نوع نگاه، مسئله «زمان» و نادیده گرفتن آن است. چنین تغییراتی، نیاز به زیرساخت های بسیار زیاد و هم چنین «زمان بر» دارند و یک شبه نمی توان مدل جامعه پذیری و مشارکت اجتماعی را به جامعه ی ذره ای شده و منفرد ایرانی، از بالا تزریق کرد. در واقع تمامی این مدل، نیازمند حمایت یک «سیستم» مقتدر است که با تغییر اشخاص به بیراهه نرود.


در کشورهای الگوی توسعه، طبیعی است که ابزارهای مدرن و اکتشافات نو با مسایل پیش آورده شان، حتی قبل از آن که به عنوان مشکل مطرح باشند، خود را با زیرساخت و چهارچوب و استخوان بندی محکمی روبرو دیده اند که بتوانند در پرتو آن مسایلشان را حل و فصل کنند.

اگر امروز آمریکا و ژاپن دو سر یک طناب اقتصادی قدرتمند با تولید ناخالص ملی و شاخص های توسعه به نمایش می گذارند، یک شبه از نظام برده داری فلاحتی و اقتصاد ابتدایی به اقتصاد سرمایه داری آزاد و از یک نظام حکومت پدرسالاری میجی و خان سالاری توکوگاوا به اقتصاد الکترونیک نرسیده اند. سیصد سال تمام لشکری از فیلسوفان از کانت، دکارت، دیلتای، هوسرل، آرنت، هایدگر، گادامر، هابرماس تا چامسکی و روزنامه نگاران، نویسندگان و منتقدین بسیار زیادی نظیر لیپمن تا فرید زکریا در پس استخوان بندی های فلسفی اندیشه های مرده ریگ مهاجران به دنیای نو ایستاده اند، نوشته اند، نقد کرده اند و راهکار ارائه داده اند. از نخستین روزهای لغو برده داری تا رفع قانون تبعیض نژادی در آمریکا تا برطرف شدن نگاه تحقیرآمیز به رنگین پوستان تا ریاست جمهوری اوباما زمانی به درازای دویست سال و اسامی بزرگی همچون لوتر کینگ و رؤیایش برای آمریکای برابر به چشم می خورد.


توسعه و پیشرفت در ابتدا نیازمند یک انقلاب روانی همه گیر درونی در نقد پذیری، تفکر و رفتار سیستمی و انعطاف برای حل مسایل بحرانی درونی مدرنیزاسیون است و اساسا چنین تغییراتی بسیار جزیی و بسیار زمان بر هستند و شاید اگر با یک انقلاب فکری در ایران امروز شروع شوند، ظرف پانصد سال آینده زیر ساخت مستحکمی برای توسعه نظام مند و سیستماتیک و سازمان یافته همه جانبه ایجاد کنند.

 

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانیست

نفسم می گیرد

که هوا هم اینجا زندانی است

هر چه با من اینجاست، رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز هم

گوشه چشمی به خاموشی این دخمه نینداخته است

7/8/94



پا نوشت: برای درک کامل این داستان، موضوعات و کتاب های زیر را مطالعه نمایید:


1. ما چگونه ما شدیم، دکتر زیبا کلام

2. در مفهوم خودمداری ایرانیان، قاضی مرادی

3. در ستایش شرم، قاضی مرادی

4. نقد در حوزه عمومی، یورگن هابرماس، ترجمه دکتر حسین بشیریه

5. عقلانیت و توسعه یافتگی ایران، دکتر سریع القلم

6. مراحل و عوامل و موانع رشد سیاسی، سی.ایچ.داد ترجمه عزت الله فولادوند (چاپ دوم)

7. سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ساموئل هانتینگتون، ترجمه محسن ثلاثی


موضوعات : تفکر سیستمی، نهادمندی، سازمان یافتگی، توسعه پایدار