دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

آیا حاضرم در زمان «سفر» کنم؟

به بهانه دیدن فیلم About Time


سؤال «آیا حاضرم در زمان سفر کنم؟» شاید در بدو امر کمی خام به نظر بیاید. پرسش در مورد یکی از اساسی ترین و شاید دست نیافتنی ترین رؤِیاهای بشر: «سفر در زمان». این سؤال البته بعد از دیدن فیلم «درباره زمان» محصول سال 2013 به ذهنم خطور کرد. داستان فیلم این پرسش را دقیق تر و عملی تر می کند. این که شخصی بتواند به «گذشته» خود و زمان ها و مکان هایی که در آن ها زندگی کرده است سفر کند و همه آن ها را دوباره تجربه کند، و البته اگر چیزی  را به صورت اساسی تغییر دهد، آینده نیز کمابیش متفاوت باشد. به این صورت سفر در زمان محدودیت های خاصی را ایجاد میکند که پرسش های عمومی تری در مورد سفر در زمان را پوشش نمی دهد. از مهم ترین آن پرسش ها که در مباحث هاوکینگ مطرح می شوند نمونه هایی هستند نظیر این که فرض کنید شخصی به گذشته سفر کند و پدربزرگ خود را به قتل برساند. در این صورت آن شخص در آینده «وجود» نخواهد داشت؟ 

خب این فیلم و این موضوع چنین پرسشی را اصلا جواب نمی دهد، چرا که شخص فقط می تواند به گذشته «خود» و تجربیات خود از زندگی بازگردد. 

خب اگر میتوانستم به گذشته بازگردم، مثلا از بهار 94 به امروز، چه می شد؟

- در آن روزها، اشتباهاتی که به واسطه هیجان زدگی از کشف یک دنیای جدید برایم پیش آمدند، هم چون حلقه های یک زنجیر به هم پیوسته اشتباهات دیگری را رقم زدند؛ روزهای تلخ و دردآوری برایم به ارمغان آوردند و هزینه های فکری و جسمی و مالی زیادی برایم به یادگار گذاشتند. اگر میتوانستم به آن روزها برگردم، هم اکنون کمتر طعم استرس را چشیده بودم، کمتر ناراحت شده بودم، دوستان بیشتری داشتم و محبوب دیگران بودم. 


اما نه. دوست ندارم به آن روزها بازگردم و دوباره با علم به این که رفتارهایم چه عواقبی دارند، آن ها را انجام ندهم یا سعی کنم بهتر باشم. درست است که با خرج کردن «تنها منبع غیرقابل تجدید زندگی» یعنی زمان به آن تجربه ها دست یافته ام، اما اگر به عقب بازگردم این کالای ارزشمند را باید از دست بدهم.

درست است که حاشیه امنیت زندگی و شغلم در این حالت بالاتر می رود، اما من این را نمیخواهم. در واقع تجربه و درس هایی که از این اشتباهات گرفته ام را بر همه مزیت هایش ترجیح میدهم، نه به خاطر این که «نمیتوانم» به گذشته سفر کنم، بلکه دقیقا به این خاطر که «نمی خواهم». 

هزینه های روانی بالایی که برای این موقعیت پرداختم، باعث شد «عزت نفس» را دوباره در خود کشف کنم، هزینه های مالی بالایی که در این مدت داشتم، باعث شد «پس انداز» کنم و آن قدری پس انداز کرده ام که بعد از تسویه حساب هزینه های قبلی، مبلغی هم برای خودم برای آینده باقی بماند. استرس ها و دردهایی که وجود داشت باعث شد یادم بیاید که هستم و چرا به اینجا آمده ام و هدفم از زندگی چه بوده است. دردهای جسمانی باعث شدند دوباره با یک برنامه منظم ورزشی، چهار روز در هفته از درد جسمانی و مشاهده پیشرفت خود «لذت» ببرم. محبوب نبودن در نزد همه باعث شد متوجه شوم که «راضی نگه داشتن همه» اگر حماقت نباشد، دقیقا »میانمایگی» است. 


من به گذشته باز نمی گردم. همان طوری که کلیدی ترین بخش فیلم در انتهای آن مطرح می شود: «به جای بازگشت به گذشته، سعی میکنم طوری زندگی کنم که انگار نمی توانم به گذشته بازگردم. به جای دوباره زندگی کردن هر واقعه ای، آن واقعه را همان روز و همان لحظه ای که اتفاق می افتد تجربه می کنم و از تجربه آن لذت میبرم.«


--------------------------------------------------

ارغوان 

خوشه خون

بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب که هم پروازان، نگران غم هم پروازند.