دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

چگونه همه چیز دان نباشیم؟ - دست نوشته های یک احمق

*** کلیه مطالب این نوشته در همه قسمت های آن، صرفا بیانگر نظرات، تجربیات و اندیشه های شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کج فهمی، کژتابی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد؛ چرا که به «مرگ مؤلف» معتقد است. مطالب این نوشته برآیند احساسات، افکار و آموخته های «امروز» نویسنده اش می باشد و از آنجایی که نویسنده همواره در تلاش برای جایگزینی مدل ذهنی خویش با مدل های بهتر و عمیق تر است، این نوشته را «فاقد ارزش ارجاع» می داند. ***


پیشتر در نوشته هایی، به بحث «آفات تفکر» اشاره شد و این که تفکر علمی چه ویژگی هایی دارد. سلسله نوشتارهای پیش رو که با عنوان «چگونه همه چیز دان نباشیم - دست نوشته های یک احمق» به نوعی دنباله روی همان نوشته هاست. لذا لازم است برخی مطالب آن نوشته ها به صورت کوتاه مرور گردند:

تفکر و محصولات آن هر چقدر هم که بر «واقعیت» متکی باشند، باز هم بر مبنای «مدلی از حقیقت» و نه «تمام حقیقت» و در واقع با تلقی «ساده شده» ما از یک مفهوم پیچیده شکل می گیرند. از آنجایی که «مدل» شکل ساده شده ای است که ممکن است بعدها با یک توضیح بهتر و یک مدل بهتر جایگزین شود، بنابراین هیچ تفکری نه لزوما «غلط» و نه لزوما «درست» است؛ بلکه باید آن ها را برای رسیدن به حقیقت «مفید» و «غیرمفید» دانست.


مدل ذهنی 


بر همین مبنا، اصل اول «همه چیز ندانی» در اینجاست که همواره و حتی در متقن ترین حالت ها در اظهار نظرهایمان از عبارت «من اینگونه فکر میکنم« یا «من احساس میکنم» یا ساختارهای زبانی مشابه که بیان کننده تردید هستند به جای ساختارهای الزامی و تأکیدی نظیر «باید این گونه باشد» یا «حقیقتا این گونه است» استفاده کنیم. 


تفاوت بسیار معناداری بین دو عبارت «من این گونه می اندیشم» با «حقیقت این گونه است» وجود دارد. در گزاره اول گوینده بر استفاده خودش از یک «مدل» تأکید دارد و این که ممکن است برداشت «شخصی» اش از آن "مدل" نادرست باشد. این گزاره باب گفتگو را «دوستانه» و «باز» میگذارد. به این معنی که نه «تو صد در صد اشتباه میکنی و نه من.» در این حالت هر دو طرف گفتگو احساس طرف شدن با یک «همه چیز دان» ندارند، بلکه "انسانی مملو از خطا" همانند خودشان را تجربه می کنند که در صدد گفتگوی دوستانه است و نه تخاصم.

گزاره دوم الزام آور و گاهی خرد کننده است. این گزاره "گفتگو" را غیر ممکن ساخته است. زیرا برداشت شخصی اش را لباس «حقیقت» پوشانیده است. «باید این گونه باشد» نظر شخص دوم را تنها زمانی "ارزشمند" می یابد که با آن «باید» همخوان باشد، وگرنه هر برداشت دیگری «اشتباه» و بر مبنای "حقیقت تلخ است" غیرقابل قبول و گاهی سخیف و فاقد ارزش گفتگو است. در این حالت یک طرف بحث یک «همه چیز دان» است و نه جایی برای گفتگو و نه جایی برای دوستی باقی می ماند.


رویداد و روند، تعمیم و استریوتایپ


عادت دیرینه انسان برای بقا، شامل تصمیم گیری های سریع بر اساس تجربه های کلی و تعمیم آن ها به همه حالت های ممکن برای بقا بوده است. انسان امروزی اما نمی تواند بر اساس رفتارو گفتار و نوشتار یک شخص واحد، برای یک «جمع انسانی» تصمیم بگیرد یا آن را به همه آن جمع تعمیم دهد. این جمع ممکن است مذهبی، قومیتی، نژادی یا هر جنبه دیگری از تجمع انسانی باشد. 

از یاد نبریم که هر آنچه ما تجربه میکنیم، بیشتر بر اساس "رویداد" های منفرد است و نه "روند" های ثابت. رفتار انسان تابع بسیار پیچیده ای از افکار، احساسات، آموخته ها، تجربه ها، شرایط فیزیولوژیکی، روان تنی، محیط و در عکس العمل به رفتار شخص مقابل صورت می گیرد. مجموعه ای از همه این ها رفتار یک شخص را تعیین می کند. بنابراین اگر ناهنجاری رفتاری از یک شخص خاص می بینیم و این رفتار در بازه های زمانی در برخورد با شخص ما صورت می گیرد، باید در نظر داشته باشیم که شاید با چند «رویداد» جداگانه طرفیم یا یک «روند کلی».


تجربه شخصی نویسنده نشان میدهد گاها انسان ها تنها با معاشرت یک هفته ای با یک شخص واحد میتوانند در مورد شخصیت وی «اظهار نظر» کنند. این در حالی است که شاید آن شخص واحد را در آن یک هفته در یک حالت خاص روحی، متأثر از فشارهای اطرافیان یا محیط کار و... دیده باشند و لزوما شاهد همه رویدادهای رفتاری وی نبوده باشند. نویسنده تنها در مورد دوست «بیست و پنج ساله اش» اظهار نظر می کند. چرا که وی را از کودکی، نوجوانی و جوانی در همه حالاتش، در کلاس رزمی، استخر، بسکتبال، مشکلات درسی، مشکلات بلوغ، خدمت سربازی و... دیده است و مجموع رویدادهای رفتاری وی را می شناسد. نویسنده همواره معتقد به درست بودن نظرات آن شخص، حتی مخرب ترینشان است؛ چه شناخت آن شخص قابل اعتماد است. 


زمانی که با یک  رفتار غیرقابل قبول روبرو می شویم، اصل «همه چیز ندانی» بر این است که آن رفتار را از جنبه های گوناگون و در واقع از منظر «رفتار خودمان» هم تحلیل کنیم. چرا که ما هم «کامل» نیستیم و شاید رفتار آن شخص «بازتاب» رفتار ما بوده است. حتی اگر آن رفتار به صورت یک «روند» خاص مشاهده شود، باز هم برای اظهارنظر در مورد آن سال ها زمان نیاز است. اما در هیچ صورتی ما حق «تعمیم» رفتار یک شخص به یک گروه را نداریم. تعمیم به آرامی به «استریوتایپ» ساختن و سرازیری نژادپرستی منجر می شود. 

اهالی فلان شهر خسیس اند نادرست و «من فکر میکنم در فلان شهر با کسی روبرو شدم که رفتارش با من ، از نظر من توأم با "خست" بود؛ یک گزاره صحیح تر است. چرا که ممکن است رفتار من هم نادرست بوده باشد و این «خست» با پارامترهایی اندازه گیری شده است که «نظر من» است و ممکن است اشتباه باشد. 


شخصی سازی، ترولیسم و عملیات روانی


نقل قول تقریبا معتبری از برتراند راسل وجود دارد، با این مضمون که: «اگر از شنیدن حرف مخالف عصبانی می شوید، ناخودآگاه خودتان هم میدانید که دلیل درستی برای طرفداری از نظریه ای که دارید، در دست ندارید.» 

به همین منوال، اگر با کلیت یا جزییات یک فرضیه موافق نیستم، حق نقد «نظر» را دارم و نه «نویسنده» را. (در مورد نقد در پستی جداگانه بحث خواهم کرد.) شخصی سازی و کشاندن بحث به حوزه هایی که نویسنده قادر به "انتخاب" کردنشان نیست، نظیر محل تولد، ظاهر، نام خانوادگی و ... نشان از ضعف من در استدلال دارد و نه ضعف وی. بارها شاهد بوده ایم که نخستین نقدها بر ظاهر، لکنت زبان یا نام اشخاص بوده باشد. این گونه "شخصی سازی" ها گرچه یادگار فرهنگی و میراث هزاران ساله ماست، اما باید یاد بگیریم، برخی از یادگاری هایمان را «دفن کنیم». 

به همین ترتیب، من در موقع اظهار نظر در مورد دیگران و بحث با آن ها، حق ندارم «روان» انسان ها را بیش از نقد افکارشان مورد «آزار» قرار دهم. اگر شخص مقابل من از این منظر از نظرات و آرای خودش عقب نشینی می کند، من یک منتقد نبوده ام، بلکه یک «ترول» بوده ام که با «عملیات روانی» شخص مقابل را از نظر استدلال منطقی و فلسفی شکست نداده ام، بلکه او را "خسته" و "ناامید" کرده ام.


در بحث بعدی به چگونه «نظر بدهیم، چگونه نقد کنیم، چگونه همه چیز دان نباشیم» می پردازم. 


---------------------------------------------------------

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانیست

نفسم میگیرد 

که هوا هم اینجا زندانی است.