دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

خدمت سربازی و درس های زندگی


از خدمت سربازی و درس های زندگی در گفتگو با مرتضی خیری

 

نوایی بزن پرده زیر و بم را....


خدمت سربازی مرتضای عزیز، یک درس و دو درس نیست، یک دانشگاه بزرگ است. نه از جنبه مثبت و انسان سازش، هم از جنبه منفی و آزارنده اش. خدمت سربازی مانند دریایی است که در آن تک سلولی های پلانکتون تا نهنگ عظیم الجثه گوژپشت را میتوانی یکجا ببینی، میتوانی از صدای امواجی که بر ساحل کوفته می شوند و تن زمین را می شویند لذت ببری و ممکن هم هست در دست و پازدن های ناشیانه چند قلپ آب شور و بدمزه نصیبت شود یا غرق شوی یا در گل ولای فرو روی و پای بیرون آمدن نداشته باشی. خدمت سربازی برای من «خود زندگی» بود.


مرتضای عزیز


این مرحله ای است که باید بگذارنی، برای جاودانگی. دیر و زود و تصمیمش هم با خودت است. اینکه امروز بروی یا صبر کنی تا سی و چند ساله از دانشگاه بیرون آیی و به خدمت بروی، «هیچ» فرقی در کم و کیف داستان نخواهد داشت. همیشه باید پوتین پایت باشد و دست راستت روی گیجگاهت بیاید و چشمانت آماده فرمان برداری باشد و زبانت جز به تأیید نچرخد. خدمت سربازی بخش مهمی از زندگی است. بخشی است که قرار است اصیل ترین احساساتت را بیاموزی و تجربه کنی: احساس خشم و نفرت و کینه و حسد. قرار است بیاموزی که چه می شود اگر در حال انفجار خشم انسانی باشی و ابرازش نکنی. چه می شود که از کسی نفرت داشته باشی و همزمان اطاعتش کنی. همه این رفتارها و تجربیات ناب را در خدمت سربازی خواهی آموخت. امیدوارم بیاموزی که رفتار و ابراز احساساتی که در سطح غریزی ذهنت رخ می دهند، هم «ممکن» است و هم «ضرروی».


 این که میخواهی مسیر زندگی ات را «خودت» انتخاب کنی، جای تبریک دارد و تصمیم بزرگی است. اما بدان که به هر مسیری که رفتی، حتی اگر پایانی نداشت یا به دوزخ رسید، یک اصل مهم وجود دارد: «هیچ کسی مسئول انتخاب های تو نیست.» هر انتخابی در مسیر کردی و هر نتیجه ای که از انتخابت دیدی، همیشه و همیشه «خودت» را باید مسئولش بدانی. تجربه ای که خدمت سربازی به تو خواهد آموخت این است که «ما» همه مان، کوچک و بزرگ و فقیر و غنی مسیری به نام «زندگی» را از ابتدا تا انتهایی ترین روزهایش «تنها» می پیماییم. تا اوایل مسیر والدین و بعد از آن دوست و همسر و فرزند "ممکن است ما را همراهی کنند" اما در لحظه  و ساعت هایی که قرار است به انتهای مسیر برسیم، باز هم «تنها» می رویم. هیچ کسی تا آخر مسیر ما را همراهی نخواهد کرد.


در خدمت سربازی ممکن است همزمان با تو «هزار» نفر دیگر هم اعزام شوند. با هم آموزش ببینید و با هم تقسیم شوید و به پادگان ها و یگان های مختلف فرستاده شوید. اما بدان که زمانی که قرار است از خدمت مرخص شوی، «تنها» می روی، همانند لحظه مرگ. خدمت سربازی تجربه خود «زندگی» است. از نوزادی و چهار دست و پا رفتن واردش می شوی، در بازی ها و خنده ها و شادی ها و خوشی های خدمتت غرق می شوی، به تدریج قد میکشی و چهره آدم ها و زشتی هایی که در پس پاگون و درجه همچون سیلی بر صورتت می خورند را با تمام وجودت درک میکنی، از خودت بیزار می شوی و از زندگی و نظامی گری، اما بدون چاره ادامه میدهی و وقتی به کهنسالی ات رسیدی، «احترام» کسب میکنی، حرفت را می خرند و به تو «اعتماد» میکنند (و ممکن است از پیران بی ارج و قرب هم باشی) بعدها «باید بمیری» و جسدت را فراموش کنی که از جسم مرده تو در خدمت سربازی، «تو» جدیدی بزاید. تویی که قرار است معنای زندگی را عمیق تر بفهمد و به کار گیرد. تویی که قرار است «خود» خودت باشد. تویی که قرار است از آن سیاره  غرق در تجهیزات نظامی و پاگون و پوتین واکس خورده و چشمانی تیز و درنده و قامتی کشیده به «زمین» بازگردد و زندگی بیآغازد.

 

مرتضای عزیز


خدمت سربازی عرصه ای است که میتوان به خوبی در آن «قوی سیاه» را درک کرد و فهمید. عرصه ای که ممکن است پیش بینی ناپذیرترین اتفاقات برایت بیفتد. مهم است که ذهن و روان و جسمت را با هم برای این آزمون بزرگ آماده کنی. مهم است که روزهای اول "که با تمام وجودشان میخواهند تو را بشکنند" نشکنی و کاری را که میخواهند با کمال دقت انجام دهی. مهم است که روزهای اول روزی دویست مرتبه «بشین، برپا» بروی، مهم است که روزهای اول «سینه خیز دور میدان» روی زمین بخزی یا غلتت بدهند یا دو ساعت «خبردار» بایستی. همه این ها برای یک منظور است: «آزمایش شکستن» و چه بهتر می شود که از همه این ها «درس» بگیری. درسی که خواهی گرفت این است که در زندگی اتفاقات ناخوشایند بسیار زیادی برایمان می افتد، زندگی همیشه جریانی مملو از «خوشی و شادی» نیست، بلکه جریانی پیوسته از غم و درد و ناخوشایندی است که در لحظات بین دو غم میتوان «شاد» بود. همچنان که «صلح» در نظامی گری به مفهوم «فاصله بین دو جنگ» قلمداد می شود. مفهومی ساده و بی پیرایه ولی عمیق و مملو از فلسفه «قوی سیاه». این جا عرصه آزمایش و ساخته شدن و درک «خود زندگی» است.


مرتضای عزیز


در خدمت سربازی تجربه نیستی و نابودی و جنگ را خواهی چشید. به «میدان تیر» که رفتی بوی باروت و صدای گلوله هایی که پرده گوشت را پاره می کنند به تو یک نوید مهم می دهند: «تن آدمیزاد در محل اصابت گلوله، بوی گوشت پخته می دهد» و جنگ چه پدیده زشت و نفرت آوری است که باید با سلاحی در دستت تن و بدن شخص دیگری را در جهنم خشم  و انتقام و کینه و حسد «بسوزانی». وقتی کلاه آهنی یادگار جنگ جهانی دوم را بر سرت می گذاری احساس خواهی کرد فکرت منجمد شده است و کارکرد کلاه آهنی فقط این نیست که از پیشانی و سرت در برابر ترکش و گلوله محافظت کند، بلکه کارکردش «انجماد فکری» و «ساختن ماشین کشتار» از توست. در نظامی گری همیشه سعی میشود همه افراد همیشه از «راست» نظام بگیرند. با ساده ترین و عمیق ترین تکنیک ها همیشه به تو یاد میدهند «از دیگران و از سمت راستی تبعیت کنی، حتی اگر اشتباه از وی باشد». در خدمت سربازی اما یاد می گیری که در جمعی که با آنان راه می روی، قدم هایت را یکسان برداری، حتی اگر همه آن ها «اشتباه» می کنند. در خدمت سربازی «همراهی» و «همدلی» اصل است و بعد از آن که «خودمانی» شدید، میتوانی آن اشتباه را تذکر دهی یا اصلاحش کنی.

 

مرتضای عزیز


در خدمت سربازی می آموزی که «قدرت» همیشه اشخاصی را جذب میکند که پست تر و فرومایه تر از بقیه اند. افرادی که عزت نفس پایینی دارند. افرادی که بیش ازحد «ضعیف» هستند و ضعف و نداری و بیچارگی خود را در پس درجه و پاگون و لباس پنهان کرده اند. خواهی آموخت که فرد هر چقدر ضعیف تر باشد، «میل به نشان دادن قدرت» بیشتری دارد. خواهی آموخت که انسان ها زبان به تحقیرو تمسخر و توهین می گشایند که «ضعف» خود را پنهان کنند. در خدمت سربازی خواهی آموخت که قوی ترین انسان های روی زمین همواره سعی میکنند از برخورد کردن با دیگران «اجتناب» کنند. ممکن است عمری در یک دخمه یا مزرعه خود را پنهان کنند. قوی ترین افراد روی زمین تا حدی «بی اعتنا» ترین ها هم هستند. آن هایی که فقط و فقط برای پیشرفت خودشان تلاش می کنند و پیشرفتشان در گرو له کردن غرور دیگران نیست، در گرو تقویت عزت نفس آن هاست. خدمت سربازی اما جایی برای اثبات برخی توانایی هاست. نشان دادن توانایی خم نشدن در برابر قدرت طلبی شخصی که مسئول توست تا «حقارت» خود را تا حد جان احساس کند. نشان دادن توانایی بالایت در «سمباده خوردن» از دست روزگار و اصالتی که درونت است و همچون «الماسی» بعد از تراش خوردن های مکرر نور و شفافیت خود را بروز میدهد.

 

مرتضای عزیز


خدمت سربازی عرصه کشف است. کشف خودت و کشف دیگران. کشف لحظه لحظه های زندگی. من در مورد تجربیات خودم نمی نویسم. آن ها تجربیات منند، با مدل ذهنی من و آنچه در رفتارم نشان داده ام اتفاق افتاده اند و هیچ کارکردی برای تو ندارند. تو باید همه تئوری های زندگی ات را خودت کشف کنی، نه از آنچه که من برایت می نویسم، از مجموع اتفاقاتی که برایت رخ میدهند، از عکس العمل هایی که هر رفتارت با شخصی قدرتمندتر از خودت به جای میگذارد. در خدمت سربازی باید بیاموزی چگونه با آتش کنار بیایی که هم به تو گرما ببخشد و هم تو را نسوزاند. همه این ها را باید خودت کشف کنی و من دوست ندارم لذت کشف تو را با بیان تجربه های خودم از حس و حال بیندازم.


این نوشته را با بیان یک پاراگراف نقل به مضمون از «اکهارت تولی» (یا کس دیگری که دقیقا نمیدانم نقل قول از کیست) به پایان می برم (و البته که گوینده چه اهمیتی دارد وقتی مفهوم و محتوا را می نگریم)


"وقتی به کودکتان برای اولین بار«سیب» میدهید بلافاصله به او نگویید «این سیب است» اجازه بدهید کودکتان آن سیب را با حواسش درک کند، بگذارید گردی و جنس پوستش را با دستانش لمس کند، بگذارید بوی سیب را به درون ریه هایش بکشد، بگذارید مزه اصیل سیب را خودش با زبان و دندانش حس کند. بگذارید درک او از سیب شامل درکی باشد که از احساسات واقعی و اصیلش نشأت میگیرد و نه از آنچه شما به وی آموخته اید. بگذارید کنجکاوی و لذت کشف جهان از طریق آزمایش و فهم از طریق احساس را داشته باشد. سیبی که شما به وی می دهید، یک فرصت کشف بزرگ و خارق العاده است که با خلاصه کردن کل مفهوم بزرگ آن در یک کلمه، همه لذت کشفش را از وی می گیرید."

من نمی خواهم اما «لذت کشف زندگی در دو سال خدمت سربازی» را  از تو بگیرم.


«خودت تجربه کن»

-------------------------------------------------------

ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید

و زمین از خون پرستوها رنگین است؟