دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

درد دلی با معلمم

کامنت گذاشتنم در روزنوشته ها فعلا میسر نیست و به خاطر همین باید همینجا بنویسم. 


جناب شعبانعلی گرامی.


آخرین بار اسفند 94 بود که برایتان کامنت گذاشتم. آخرین بار خواستم «حرفم» را روی کاغذ بنویسم و بهتر و بیشتر و مبسوط تر توضیحش بدهم که به هر حال نشد (و البته تغییراتی که شاید در توضیح دادنشان خیلی خوب و دقیق عمل نکردم، هم اکنون در متمم روی داده اند) از آن زمان آن دو کامنت خودم و دو کامنت شما را جایی نوشتم و ساعت ها و روزها برایشان کاغذنویسی کردم. علاوه بر آن طرحم برای راه اندازی یک فضای آموزشی «زبان» بیشتر وبیشتر روی کاغذ آمد  وساعت ها برایش فکر کردم و طرح ریختم و همزمان با آن جاوااسکریپت، پایتون، ساختمان داده، تفکر مدلی و توسعه پایدار و مباحث آمار تخصصی را آموختم (و هم چنان در حال یادگیری هم هستم و البته که این یادگیری خوشبختانه پایانی نخواهد داشت.)


آن زمان که در متمم در مورد سیلوگرام کامنت نوشتم، ماکزیمم امتیاز من در کامنت های درسی، نهایتا حدود 30 تا (در خوشبینانه ترین حالت) 40 بود. وقتی شما آن کامنت را معرفی کردید، میدانید چه احساسی یافتم؟ «احساس کردم از همه متممی ها در زمینه آموزش زبان بهتر میفهمم» 


حس آزاردهنده ای بود. حس این که فکر کنیم از جمع «کامیونیتی» که در آن عضویت داریم بیشتر و بهتر فهمیده ایم. حس این که هنوز هم از دیدن پروفایل و «بخش دیدگاه های شما» حالم خوب نمی شود. من انتظار داشتم (شاید حقم بود) که برای هر محتوایی که می نویسم، خوانندگان به خاطر خود محتوی آن را بپسندند و نه به خاطر شخص من. 


میدانید نام وبلاگ من چرا «دست نوشته های یک دیوانه» و داستان زندگی من «داستان زندگی یک احمق» است؟ این دو همواره به من یادآوری می کنند که «از مجموع دانسته های دیگران همیشه کمتر می دانم» و این که در برابر دانشی که باید کسب شود، هنوز احمق هستم، هنوز چیزی ندانسته ام و نفهمیده ام و هر چه نوشته ام، دست نوشته های یک احمق بوده است.و همین عاملی است که به خودم نهیب بزنم که در آستانه سی و یک سالگی برای نخستین بار در عمرم (شاید اگر تجربه کار با کومودور 64 را ندید بگیرم) به طور جدی به برنامه نویسی و حوزه هایی روی آورده ام که تا دیروز اصلا هیچ تصور و علاقه و نیازی به آن ها احساس نمی کردم. 


معرفی شما از وبلاگ من و کامنت من در سیلوگرام، این عامل نهیب زننده را خیلی از من گرفت. هنوز احساس میکنم 306 بار امتیاز گرفتن آن کامنت به خاطر محتوایش نیست، به خاطر «شما» است. هنوز آزرده خاطر می شوم وقتی آمار ورودی وبلاگم از «آن پست» است و افرادی که وارد وبلاگم می شوند «به خاطر شما» می آیند و نه به خاطر جنس مطالب و قلمی که می نویسد. آن روزها میخواستم این ها را بنویسم که مثلا می شود سیستم امتیازدهی طوری باشد که کسانی که از آن لینک روزنوشته ها می آیند و امتیاز می دهند، «امتیاز» شان محسوب نگردد و مکانیزم به صورت هوشمندانه به سمت امتیازهایی برود که به صورت احساسی داده نمی شوند؟ آن روز هیچ کدام از این ها را ننوشتم یا شاید خوب ننوشتم و به هر حال البته متوجه شدم که در این مورد به خصوص ما تعامل نظر نداریم و طبیعی هم هست که نداشته باشیم. من هنوز هم وقتی به درس سیلوگرام مراجعه میکنم و امتیاز کم دوستانی که محتوای بسیار بهتر و ارزشمندتری از من دارند را می بینم، احساس شرمندگی و آزردگی میکنم؛ گویی امتیاز آن ها را من دزدیده باشم. 


به هر صورت خودم را موظف میدانم که از شما تشکر کنم. دو مطلبی که در جواب من از روزنوشته ها آوردید (هنر شاگردی کردن) گرچه قبلا آن ها را خوانده بودم، اما در شیوه انتقاد کردن و انتقاد پذیری و لزوم و عدم لزومش برایم تغییرات زیادی حاصل شد. این که هنوز نهیب « من می توانم» نباید در من خاموش گردد. حاصلش البته همه این ها نبود. طرحی بود که برای آموزش همه زبان ها به همه زبان ها در ذهنم بود و امروز پخته تر شده است؛ طرحی که شاید ده سال آینده به یک شرکت چندصد نفری برای تولید محتوای آنلاین منجر شود و شاید با یک "قوی سیاه"مواجه شود و به طور کامل از بین برود و جزو آرزوهای دست نیافته و هرگز عملی نشده قرار بگیرد. 

آن روزهایی که نبودم، عضویتم در متمم هم به دلیل نداشتن امکان ارسال پول به حسابم در ایران به اتمام رسیده بود و بسیاری از دوستان شاید خیال می کردند که من از متمم قهر کرده ام یا چرا نمی نویسم: یک پاسخ ساده داشت: نمی شد در بیشتر تمرین هایی که برای کاربر ویژه بودند مشارکت کرد. به هر صورت این ده ماهی که نبودم، چند باری تدریس کردم و چند نفری شاگرد (آنلاین و آفلاین) داشتم. 


همیشه به این می اندیشیدم که برای «معلم» ها یک ارزش واحد شاید وجود داشته باشد: این که شاگردش یک روز از خودش جلوتر بزند. همیشه در همه این ده ماه برای چند نفری که برای تدریسشان وقت و انرژی گذاشتم بیشتر تلاشم این بود که از من جلو بزنند و آن قدر خودشان و توانایی هایشان را بشناسند که دیگر محتاج تدریس من نباشند و خوشبختانه همین طور هم هستند. آن قدر که از تربیت این انسان ها شگفت زده و خوشحال می شوم، از موفقیت های خودم نشده ام. همه این ها به مدد آن دو کامنتی بود که هر چند شاید در نگاه اول «تند» باشند اما راهنمای عملی بودند که نشان دهند جایگاه من آنجایی است که میتوانم تعریف کنم و همواره آن را بالاتر ببرم. آن دو کامنت باعث شد من مفهوم «گره های سرد» زندگی را بیابم و برایش سطرها و صفحه ها بنویسم. مفهومی که فقط ده درصدش را در متمم و وبلاگم انعکاس داده ام و هنوز در حال توسعه دادنش هستم.


این ده ماه اما تغییرات بسیار بزرگی هم در «کار» و «درس خواندن» من در لندن اتفاق افتاد. تغییراتی که هنوز نتایجشان (اگر چه با قوهای سیاه بسیاری همراه خواهند بود) اما از دید من مثبت اند. داستانشان را میگذارم برای فصل آتی داستان زندگی یک احمق. 


متشکرم آقای معلم هرگز ندیده ای که بیشترین تأثیر را بر من گذاشتی.

با احترام

یاور

نظرات 4 + ارسال نظر
hassan دوشنبه 27 دی 1395 ساعت 14:30 http://keshavarzfazl.ir

سلام یاو ر جان دوست خوب متممی
من به شخصه از طریق متمم با شما آشنا شدم و نه به دلیل امتیازات بالا نبود که هر روز به سایت شما سر می زنم و از قلم را دوست دارم ،اما شاید برای برخی از دوستان متممی و من جمله خودم حضور و دلگرمی دوستان امثال شما مایه مباهات و عبور از این دالان تنگ عادت زشت فکر نکردن و دست به قلم نبردن و مهمتر از آن جامه عمل پوشاندن به آن باشد . من می نویسم برا اینکه حداقل یک عادت خوب را تربیت دهم ولی هنوز نوشتن را بلد نیستم و بیشتر شبیه یک رویداد است تا روند در خصوص معلمی هم اول شاگردی را دوست دارم و بعد معلمی زیرا تا شاگرد خوبی نباشم نمی توانم مدرس خوبی باشم و به قول سهیل رضایی اول خودم مصرف می کنم معتاد می شوم و بعد خاطره آن را بیان می کنم . اما خیلی دوست داشتم زبان را به نحوی یاد بگیرم که خواندن دروس تخصصی مدیریت بازار بخصو ص رشته تخصصی ام (محصولات تند فروش ) را یاد بگیرم خیلی خوشحال می شوم مرا در این زمینه راهنمایی نماید

سلام بر جناب کشاورز. فرمایش شما متین و از لطف بیکران شما و کوچک نوازی تان متشکرم. صحبت من بر اصل دیگری استوار است که من و معلمم به خوبی میدانیم.
در مورد زبان انگلیسی باید عرض کنم که نوشته های سایت متمم و فایل های آموزشی و هم چنین تجربه ها و عادت های متممی ها در یادگیری زبان انگلیسی از چند نوشته من در سیلوگرام بسی غنی تر و بهتر و دقیق تر است.

غیر از آنچه آنجا نوشته ام درحال حاضر چیزی به ذهنم نمی رسد. البته باز هم در این مورد خواهم نوشت. هنوز هم به سؤال شما در مورد «مدیوم» فکر می کنم تا بهترین پاسخ را بتوانم برایتان در این زمینه بنویسم.

مشتکرم از بازدید شما و از نکات ارزنده ای که مطرح می فرمایید.

امین آرامش دوشنبه 27 دی 1395 ساعت 02:19 http://aminaramesh.blog.ir

یاور جان، واقعا لذت بردم از خوندن این مطلبت.
من به این نتیجه رسیدم که محمدرضا حتی وقتی داره با کسی "برخورد" میکنه هم داره "معلمی" میکنه و در اون لحظه هم هدفش تسهیل در آموزش اون فرده. مثلا توی همین موردهای اخیر بنظرم به خاطر علاقه خاصی که به "صدرا" داره باهاش اونجوری حرف زد. حالا شاید صدرا چند وقت بعد بفهمه که چرا اون برخورد شده و در لحظه اول حتی ناراحت بشه.
یاورجان، در علاقه به معلمی به شدت باهات احساس نزدیکی میکنم. من عاشق معلمی هستم. از همون دوران مدرسه دوست داشتم مطالب رو به دیگران هم بگم. عشق من این بود که مطالب به ظاهر پیچیده رو با مثالهای ساده ای یاد بدم.
از تو چه پنهون که من هم مثل تو رویاهای زیادی در مورد معلمی دارم. اگر عمرم قد بده میخوام نامی از من به معلمی باقی بمونه.

راستی یاور در مورد اون پستت که در مورد کار توی صنعت نفت نوشته بودی، راستش من دو سه سالی توی یه شرکت خصوصی نفتی (حفاری) کار کردم، باید چیزهایی برات بنویسم در این مورد، شاید بدردبخور بود. تا الان به دلیل کمالگرایی ننوشتم برات. خواستم جامع باشه. یه نکته ای که میخواستم بگم همین بود که این صنعت در ایران به درد امثال من و تو نمیخوره. من هم دیگه برنخواهم گشت بهش و مسیر معلمی رو میخوام پیش بگیرم.

سلام امین عزیز.
فعلا به دلیل "نیاز به اشتغال" و کسب تجربه از بازار برای پروژه های کارآفرینی که دارم، شاید مجبور هستم به سمت این گونه مشاغل برم.

متشکرم از لطف شما و منتظر نوشته شما می مانم.

فواد انصاری یکشنبه 26 دی 1395 ساعت 22:42 http://foad-ansari.ir

سلام یاور جان. اون پست و کامنتها خیلی خوب یادم میاد بعد از مدتی گفتم کاش یاور مشیرفر نمیرفت احساس میکردم دیگه هیچ وقت سراغ متمم یا حتی هم شاگردیهات نمیای. به خاطر همین برات یک کامنت گذاشتم همینجا و میخواستم این موضوع رو تست کنم . پیش خودم فکر میکردم که اینقدر ناراحت شده که شاید جواب کامنت بچه های متمم رو هم نمیده ولی بعد از چند روز پیغام محبت آمیزی نوشتی که خوشحالم کرد.
این حدس رو میزد م که میخواهی چنین کاری انجام بدی حتی حدس میدم انگیزه هات چیه
برات تلاش و تحمل آرزو میکنم.

دوست ندارم بنایی بسازم که قبلی منقرض شود فؤاد جان. قصد اولیه من همیشه این بوده است که مثلا پلتفرمی داشته باشم که بتوان در آن انگلیسی و فرانسه و عربی و روسی را به کردی، به بلوچی، به گیلکی و مازنی و لاری و لری و لکی آموزش بدهم. دوست دارم زبان آموختن از فرآیند تعامل پیش برود و نه از آن عذابی که هم زبانان من و تو باید بکشند و یک بار به فارسی بیاموزند و سپس به زبان خودشان.

همه قصد من این است که این پلتفرم یادگار عمرم باشد. روشی برای آموزش زبان با هزاران ساعت محتوای رایگان و در دسترس برای همه. دوست دارم این پلتفرم را آن قدر توسعه بدهم که امکان آموزش «همه زبان ها برای همه زبان ها» فراهم باشد. دوست دارم به همه نعمت بهره مندی از ارتباط بین المللی را بچشانم. همیشه به این نکته فکر میکردم که اگر من «زبان» آموختم یا رفتم آن ور آب برای تحصیل، به خاطر هوش سرشار و ممتاز بودنم نبوده است، به خاطر شرایط و زیرساختی بوده است که در اختیارم قرار داشته است. فکر میکنم این زیرساخت را حتی شده «یک درصد» هم میتوانم برای مردم این کشور تا حد امکان فراهم کنم.

متشکرم از آرزوهای قشنگ شما.

مرتضی م یکشنبه 26 دی 1395 ساعت 19:12 http://bamap.ir

واااااو

این جملت واقعا قشنگه. کمتر کسی هست که همچین دیدگاهی داشته باشه
«از مجموع دانسته های دیگران همیشه کمتر می دانم»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد