دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

درد دلی با معلمم

کامنت گذاشتنم در روزنوشته ها فعلا میسر نیست و به خاطر همین باید همینجا بنویسم. 


جناب شعبانعلی گرامی.


آخرین بار اسفند 94 بود که برایتان کامنت گذاشتم. آخرین بار خواستم «حرفم» را روی کاغذ بنویسم و بهتر و بیشتر و مبسوط تر توضیحش بدهم که به هر حال نشد (و البته تغییراتی که شاید در توضیح دادنشان خیلی خوب و دقیق عمل نکردم، هم اکنون در متمم روی داده اند) از آن زمان آن دو کامنت خودم و دو کامنت شما را جایی نوشتم و ساعت ها و روزها برایشان کاغذنویسی کردم. علاوه بر آن طرحم برای راه اندازی یک فضای آموزشی «زبان» بیشتر وبیشتر روی کاغذ آمد  وساعت ها برایش فکر کردم و طرح ریختم و همزمان با آن جاوااسکریپت، پایتون، ساختمان داده، تفکر مدلی و توسعه پایدار و مباحث آمار تخصصی را آموختم (و هم چنان در حال یادگیری هم هستم و البته که این یادگیری خوشبختانه پایانی نخواهد داشت.)


آن زمان که در متمم در مورد سیلوگرام کامنت نوشتم، ماکزیمم امتیاز من در کامنت های درسی، نهایتا حدود 30 تا (در خوشبینانه ترین حالت) 40 بود. وقتی شما آن کامنت را معرفی کردید، میدانید چه احساسی یافتم؟ «احساس کردم از همه متممی ها در زمینه آموزش زبان بهتر میفهمم» 


حس آزاردهنده ای بود. حس این که فکر کنیم از جمع «کامیونیتی» که در آن عضویت داریم بیشتر و بهتر فهمیده ایم. حس این که هنوز هم از دیدن پروفایل و «بخش دیدگاه های شما» حالم خوب نمی شود. من انتظار داشتم (شاید حقم بود) که برای هر محتوایی که می نویسم، خوانندگان به خاطر خود محتوی آن را بپسندند و نه به خاطر شخص من. 


میدانید نام وبلاگ من چرا «دست نوشته های یک دیوانه» و داستان زندگی من «داستان زندگی یک احمق» است؟ این دو همواره به من یادآوری می کنند که «از مجموع دانسته های دیگران همیشه کمتر می دانم» و این که در برابر دانشی که باید کسب شود، هنوز احمق هستم، هنوز چیزی ندانسته ام و نفهمیده ام و هر چه نوشته ام، دست نوشته های یک احمق بوده است.و همین عاملی است که به خودم نهیب بزنم که در آستانه سی و یک سالگی برای نخستین بار در عمرم (شاید اگر تجربه کار با کومودور 64 را ندید بگیرم) به طور جدی به برنامه نویسی و حوزه هایی روی آورده ام که تا دیروز اصلا هیچ تصور و علاقه و نیازی به آن ها احساس نمی کردم. 


معرفی شما از وبلاگ من و کامنت من در سیلوگرام، این عامل نهیب زننده را خیلی از من گرفت. هنوز احساس میکنم 306 بار امتیاز گرفتن آن کامنت به خاطر محتوایش نیست، به خاطر «شما» است. هنوز آزرده خاطر می شوم وقتی آمار ورودی وبلاگم از «آن پست» است و افرادی که وارد وبلاگم می شوند «به خاطر شما» می آیند و نه به خاطر جنس مطالب و قلمی که می نویسد. آن روزها میخواستم این ها را بنویسم که مثلا می شود سیستم امتیازدهی طوری باشد که کسانی که از آن لینک روزنوشته ها می آیند و امتیاز می دهند، «امتیاز» شان محسوب نگردد و مکانیزم به صورت هوشمندانه به سمت امتیازهایی برود که به صورت احساسی داده نمی شوند؟ آن روز هیچ کدام از این ها را ننوشتم یا شاید خوب ننوشتم و به هر حال البته متوجه شدم که در این مورد به خصوص ما تعامل نظر نداریم و طبیعی هم هست که نداشته باشیم. من هنوز هم وقتی به درس سیلوگرام مراجعه میکنم و امتیاز کم دوستانی که محتوای بسیار بهتر و ارزشمندتری از من دارند را می بینم، احساس شرمندگی و آزردگی میکنم؛ گویی امتیاز آن ها را من دزدیده باشم. 


به هر صورت خودم را موظف میدانم که از شما تشکر کنم. دو مطلبی که در جواب من از روزنوشته ها آوردید (هنر شاگردی کردن) گرچه قبلا آن ها را خوانده بودم، اما در شیوه انتقاد کردن و انتقاد پذیری و لزوم و عدم لزومش برایم تغییرات زیادی حاصل شد. این که هنوز نهیب « من می توانم» نباید در من خاموش گردد. حاصلش البته همه این ها نبود. طرحی بود که برای آموزش همه زبان ها به همه زبان ها در ذهنم بود و امروز پخته تر شده است؛ طرحی که شاید ده سال آینده به یک شرکت چندصد نفری برای تولید محتوای آنلاین منجر شود و شاید با یک "قوی سیاه"مواجه شود و به طور کامل از بین برود و جزو آرزوهای دست نیافته و هرگز عملی نشده قرار بگیرد. 

آن روزهایی که نبودم، عضویتم در متمم هم به دلیل نداشتن امکان ارسال پول به حسابم در ایران به اتمام رسیده بود و بسیاری از دوستان شاید خیال می کردند که من از متمم قهر کرده ام یا چرا نمی نویسم: یک پاسخ ساده داشت: نمی شد در بیشتر تمرین هایی که برای کاربر ویژه بودند مشارکت کرد. به هر صورت این ده ماهی که نبودم، چند باری تدریس کردم و چند نفری شاگرد (آنلاین و آفلاین) داشتم. 


همیشه به این می اندیشیدم که برای «معلم» ها یک ارزش واحد شاید وجود داشته باشد: این که شاگردش یک روز از خودش جلوتر بزند. همیشه در همه این ده ماه برای چند نفری که برای تدریسشان وقت و انرژی گذاشتم بیشتر تلاشم این بود که از من جلو بزنند و آن قدر خودشان و توانایی هایشان را بشناسند که دیگر محتاج تدریس من نباشند و خوشبختانه همین طور هم هستند. آن قدر که از تربیت این انسان ها شگفت زده و خوشحال می شوم، از موفقیت های خودم نشده ام. همه این ها به مدد آن دو کامنتی بود که هر چند شاید در نگاه اول «تند» باشند اما راهنمای عملی بودند که نشان دهند جایگاه من آنجایی است که میتوانم تعریف کنم و همواره آن را بالاتر ببرم. آن دو کامنت باعث شد من مفهوم «گره های سرد» زندگی را بیابم و برایش سطرها و صفحه ها بنویسم. مفهومی که فقط ده درصدش را در متمم و وبلاگم انعکاس داده ام و هنوز در حال توسعه دادنش هستم.


این ده ماه اما تغییرات بسیار بزرگی هم در «کار» و «درس خواندن» من در لندن اتفاق افتاد. تغییراتی که هنوز نتایجشان (اگر چه با قوهای سیاه بسیاری همراه خواهند بود) اما از دید من مثبت اند. داستانشان را میگذارم برای فصل آتی داستان زندگی یک احمق. 


متشکرم آقای معلم هرگز ندیده ای که بیشترین تأثیر را بر من گذاشتی.

با احترام

یاور

از برکسیت


مدل ذهنی برکسیت و درک من از آن، در گفتگو با شهرزاد



*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها و تجربه های شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. این نوشته فقط برای ویرایش های بعدی قابلیت ارجاع دارد.***


مقدمه


برکسیت Brexit که از ترکیب دو کلمه Britain  و Exit تشکیل شده است، در مفهوم رفراندوم «خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا» معنی می شود که جولای 2016 با رأی بسیار نزدیک (حدود 51 به 49 ) به تصویب رسید. جنبش مخالف را Britain می خواندند که ترکیب Britain و in است و مضمون شعار اصلی این کمپین (که دولت کامرون پشتیبان آن بوده است) به شکل I am British, I am European بوده است. نگارنده در زمان اوج کمپین های تبلیغاتی و روزهای رأی گیری در «دانشگاه برونل لندن» مشغول کار بوده است و گفتگوهای متنوعی را در این خصوص شنیده است. 


هر چند باید تصریح کرد تمامی دانسته ها و پیش فرض های نگارنده از تحولات بریتانیا منوط به حضور در جمعی حدود و یا کمتر از 1% از تأثیرگذاران بر سرنوشت بریتانیاست و این رقم ناچیز نمی تواند و نباید به عنوان «ثبات» که باید به عنوان «شاهدی» بر شکل گیری مدل ذهنی برکسیت منظور شود. این یک درصد شامل اطلاعات، اخبار و تحلیل های رسانه های مختلف بریتانیا و رصدکردن گفتگوهای کامیونیتی دانشگاه برونل است. لذا تمامی دلایلی که در ادامه می آیند فقط و فقط «فرضیه های اثبات نشده نویسنده» هستند.


 

1) پیچیدگی و ابهام


حقیقتا قبل و بعد از وقوع برکسیت اطلاعات بسیار کمی از مکانیزم اصلی و جزییات ساختاری آن در دسترس بوده است. تنها داده اصلی داستان برکسیت این بود که بریتانیا دیگر نمیخواهد جزو اتحادیه اروپا باشد. ( آمار گوگل  شامل جستجوی واژه «اتحادیه اروپا» بعد از برکسیت در بریتانیا بیشترین میزان را نشان می دهد و شاید اساسا خیلی ها  نمی دانستند اصلا اتحادیه اروپا چه معنی دارد) غیر از این عبارت کوتاه «برکسیت» به طور کامل برای مردم بریتانیا ناشناخته بوده است. هنوز تا زمان اجرای اصل پنجاهم قانون اساسی بریتانیا (عملی شدن نتایج رفراندوم) دو ماه باقی مانده است (March 2017) و تا این مدت قرار بود برکسیت و تمامی جزییات آن در کارگروه های مذاکرات مختلف بین نمایندگان اتحادیه اروپا و دولت ترزا می مورد مذاکره قرار گرفته و نتایج عملی آن در عمل اجرا گردد. بنابراین هنوز هم برای دانستن این که واقعا برکسیت در عمل به چه معناست، اطلاعات کافی نداریم. کما این که تأثیر برکسیت بر اقتصاد بریتانیا شاید بتواند در یک دوره زمانی ده ساله و بر مبنای داده هایی نظیر GDP بریتانیا و مقایسه آن با مدل های موجود درون اتحادیه و پیش بینی ها تا حدی صورت گیرد که البته به دلیل ساختگی بودن شرایط و «مدل» بودن داده ها همواره از عدم قطعیت بزرگی برخوردار خواهند بود. تنها اطلاعات ما از برکسیت با توجه به اخبار پارلمان بریتانیا و گزارش مذاکرات به پارلمان در کلیات و جزییات «رفت و آمد آزاد اتباع اروپایی به بریتانیا و بالعکس و هم چنین جزییات مفصل تبادل های تجاری و single Market بریتانیاست.


برکسیت در واقع آن قدر شگفت انگیز بود که اگر رفتار و گفتار نایجل فاراژ و بوریس جانسون (Nigel Farage, Boris Johnson) را قبل و بعد از رأی گیری مشاهده کنید، به این شگفت انگیزی و عدم باور حتی خود رهبران برکسیت هم پی میبرید.


2) شرایط تاریخی و جغرافیایی اروپا


تاریخ اروپا از کهن ترین دوران تاریخ زد و خورد و کشورگشایی و کشتار و جنگ های طولانی (همانند تمام مناطق دیگر سیاره) بوده است. از اشغال غرب اروپا توسط روم باستان تا تلاش دولت های قرون وسطایی برای نمایندگی مسیحیت و پاپ در جنگ های صلیبی تا تصرف شهر Kent توسط نورماندی (فرانسه امروزی)، رقابت شدید در پیشرفت های صنعتی، استعمار جهان و جنگ بر سر مستعمرات در مستعمرات (هندوستان، ایران و آفریقا مابین دولت های پرتغال، بریتانیا، روسیه، هلند، بلژیک و آلمان) تا نبردهای آمریکا و تغییر نام New Amsterdam به New York پس از شکست ارتش هلند از ارتش بریتانیا تا جنگ های بزرگ اول و دوم جهانی.


به نظر می رسد تشکیل اتحادیه اروپا بدوا به نوعی حاصل فرآیند پیشگیرانه از ظهور هیتلری دیگر و زد و خورد بیشتر بین کشورهای اروپایی بوده است. مفهوم اتحادیه اروپا به صورت بنیادین بعدها و در حدود دهه هفتاد میلادی (سی سال پس از جنگ جهانی دوم) و به صورت «اتحادیه اقتصادی اروپا» عملی شد و بعدها با قانون رفت و آمد آزاد و ارز یکسان در تبادلات وسعت و رونق بیشتری گرفت. به نظر می رسد خود مفهوم تجمیع کشورهای اروپایی از دیرباز یک مفهوم و برهم کنش شکننده بوده است و گرچه بیشتر این کشورها مباحث کلامی Tolerance, Inclusiveness  و Multiculturalism (مفاهیم اصلی فلسفی و کلامی تحمل عقاید مخالف و چند فرهنگی) سال های سال نظریه پردازی کرده اند، اما هنوز هم میتوان رگه هایی از تحمل ناپذیری در روابط بین قاره ای اروپا را مشاهده کرد. از سوی دیگر با ظهور ابرقدرت دیگری در آن سوی اقیانوس (هر چند وارث و هم پیمان مستقیم با بریتانیا) و هم چنین پیمان همکاری نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) دیگر نیازی به همگرایی برای پیشگیری از جنگ های بیشتر و ظهور جنگ طلب دیگری احساس نمی شود.

 

3) اتحادیه نامتوازن


درون اتحادیه اروپا اقتصادهای بسیار قدرتمندی نظیر آلمان و وبریتانیا (سابقا) و اقتصادهای ضعیف تری نظیر یونان، رومانی و کشورهای استقلال یافته از یوگسلاوی سابق حضور دارند. طبیعتا تصمیمات اقتصادی سالانه اتحادیه در کشورهای با درآمد سرانه بالای شمال اروپا و کشورهای با درآمد سرانه متوسط و پایین جنوب و جنوب شرق اروپا تبعات متفاوت و گاها بسیار متفاوتی را باعث می شود. این مسئله باعث می شود بیشترین امواج مهاجرت درون قاره ای برای یافتن کار بهتر و به دست آوردن «یوروی بیشتر» از جنوب و جنوب شرق به صورت دائمی به سمت شمال و شمال غرب اروپا انجام گیرد. قانون رفت و آمد آزاد و ارز یکسان و قانون مهاجرت سراسری کشورهای عضو اتحادیه علاوه بر ناهمگونی های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی عمیقی که در کشورهای مقصد پدید می آورد، باعث می شود آن کشورها هزینه های جانبی بیشتری برای خدمات اجتماعی نظیر اشتغال زایی تا خدمات شهری را بپردازند. در واقع تصمیمات اقتصادی اگرچه در ظاهر به نفع اقتصادهای شمالی و غربی اروپاست، اما همزمان هزینه های پذیرش مهاجر برای این دولت ها و تلاش برای رفع تضادهای به وجود آمده هم کم نیست.

 

4) بریتانیا با مختصات خاص


بریتانیا اما در تمام این سال ها مختصات ویژه خودش را حفظ کرده است. بریتانیا با ارز «پوند استرلینگ» که ارزشش همواره (تا پیش از برکسیت) بیشتر از یورو بوده است اقتصادش را چرخانده است و طبق قوانین مهاجرت بریتانیا، ورود به این کشور با ویزای اتحادیه اروپا (شنگن) میسر نبوده است و حرکت آزاد به این کشور صرفا و صرفا برای اتباع کشورهای عضو اتحادیه اروپا است و نه اتباعی که برای ورود به اتحادیه اروپا نیازمند دریافت ویزای شنگن هستند. (برای کشورهای غیرعضو درون قاره اروپا نظیر سوئیس، نروژ و ایسلند هم قوانین ویژه مهاجرتی اعمال می شود.)

 


5) اتحادیه اروپا زیر چکمه های آلمان صنعتی


درون اتحادیه اروپا اقتصادهای آلمان – هلند و اسکاندیناوی به طور مشخص از اقتصادهای جنوبی – مدیترانه ای قوی تر و از نظر انسجام سیاسی و Human Development Index و شاخصه های توسعه وضعیت بهتری دارند. طبیعی است که کشوری با اقتصاد قدرتمندتر بر تصمیمات اقتصادی تأثیر بیشتری بگذارد و البته تصمیم ها بر مبنای مدل ذهنی و سیستم اقتصادی آلمان و اسکاندیناوی پیش برود و همخوانی بیشتری هم با آن نشان دهد. در این میان اما اقتصادهای جنوبی- مدیترانه ای از این مدل اقتصادی بیشتر ضربه می خورند و طبیعتا ناهمگونی اقتصادی جنوب به از دست رفتن و مهاجرت نیروی کار به سمت شمال و شمال غرب منجر می شود. رفتار و تصمیمات اتحادیه در قضیه «یونان» و هم چنین «پناهجویان سوری» که به شدت از سیاست های داخلی آلمان پیروی می کرد، بی اعتمادی و گسست بیشتری در اتحادیه پدید آورد. (پرتغال دومین کشوری بود که پیشنهاد بررسی خروج از اتحادیه اروپا در دستور کارش قرار گرفته است؛ البته هنوز هیچ نتیجه ای از آن حاصل نشده است یا هنوزخبری از حصول نتیجه در دست نیست.)

 

6) NHS


دولت بریتانیا یکی از چشم گیرترین خدمات اجتماعی درمانی را در قالب National Health Service به شهروندانش ارائه می کند. این خدمات شامل پوشش بیمه ای تقریبا تمام هزینه خدمات درمانی به جز نسخ دارویی و کلیه اعمال جراحی (غیر از اعمال جراحی زیبایی) است. قانون بیمه سراسری اروپا همه کشورهای اتحادیه را ملزم می کند اتباع کشورهای عضو را در کشوری غیر از کشور خودشان و در مجموعه اتحادیه اروپا به صورت رایگان تحت پوشش بیمه های خدمات درمانی سراسری اروپا ببرند. به این منظور تبادل ارزی و مالیاتی وسیعی بین اعضای اتحادیه اروپا برقرار می گردد. رهبران برکسیت اما ادعای ارسال مبلغ 360 میلیون پوند به صورت سالانه به این اتحادیه را داشته اند (صحت و سقم این رقم مورد تأیید نیست؛ هر چند کمپین هایی نظیر «بازگشت 360 میلیون به NHS» یکی از رایج ترین کمپین های برکسیت بوده است) که در این میان سهم مالیات شهروندان بریتانیایی از سایر شهروندان اتحادیه اروپا «بیشتر» بوده است. (جالب است بدانیم که مالیات برکسیت و هزینه های جبران خروج یکی از اعضای اتحادیه به سایر اعضا تحمیل می شود.)


 

7) بازارهای سنتی بریتانیا


آفریقا، حوزه اندونزی – فیلیپین، بنگلادش، سنگاپور و هندوستان از دیرباز با روابط اقتصادی محکمی به بریتانیا متصل هستند. قوانین تجاری اتحادیه اروپا اما اولویت تبادل تجاری را درون اتحادیه قرار میدهد. به این ترتیب بریتانیا برای کسب و تصرف بازار مجبور به رقابت با رقبای قدرتمندتر و ارائه کالاهایی با کیفیت بسیار بالاتری است. هم چنین ممکن است با کمرنگ شدن نقش بریتانیا در بازارهای سنتی اش رقبای قدرتمند بین المللی نظیر استرالیا، آمریکا و چین آن بازارها را به طور کامل تصرف نمایند. به نظر می رسد برای بریتانیا جنگ اقتصادی با رقبای بین المللی که در بیشتر موارد تعامل سیاسی وفرهنگی وسیع تری هم با هم دارند (استرالیا و آمریکا) ساده تر از رقبای سنتی خود در اروپا بوده باشد.

 


8) میراث شوم


استعمارگران قرن هجدهم احتمالا تصوری از آینده جهان نداشته اند. احتمالا فکر میکردند جهان و معادلات نظم جهانی و جوامع انسانی همیشه به همان صورت باقی بمانند یا تغییرات اندکی در آن ها رخ دهد که قابلیت پیش بینی و پیشگیری دارند. اثر مار کبرای میراث شوم استعمار اما در دو سده بعدی برای استعمارگران دردآورتر و پر هزینه تر از اشغال و تصرف آن کشورها بوده است. به جز جوامعی نظیر استرالیا و آمریکا که استعمارگران بیش از 95 درصد اهالی بومی را قتل عام کرده و یک بریتانیای دیگر در آن ها ساختند، در آفریقا، هندوستان و مجمع الجزایر اندونزی – فیلیپین (آسیای جنوب شرقی) تنها بخشی از میراث شوم خود را باقی گذاشتند: «سیستم بریتانیایی»


بریتانیایی ها مدارس و آموزش را به زبان خودشان به وجود آوردند و زبان انگلیسی در برخی از کشورها به صورت «زبان رسمی» درآمد و با تبلیغات وسیع مذهبی و فرهنگی ارزش آن چندین برابر زبان های بومی آن کشورها قلمداد شد.


به جز اتیوپی تقریبا تمام آفریقا توسط بلژیک، فرانسه، ایتالیا، هلند و بریتانیا تصرف، اشغال و غارت شده بود. میراث استعمار اما امروزه با حضور سنگال و مراکشی ها در فرانسه و بلژیک، کامرونی ها در آلمان و نیجریه ای و آفریقای جنوبی ها در بریتانیا به وضوح قابل مشاهده است. این حضور مرده ریگ استعمار و تبادلی دوطرفه از یک سیستم بغرنج است: آفریقایی ها در زیرساخت هایی به کار و تحصیل مشغول هستند که قبلا از ثروت آفریقا در یک منطقه جغرافیایی غیر از بوم زاد اصلی خود ساخته و پرداخته شده اند. این روند معکوس مهاجرت که از کشورهای تحت استعمار بریتانیا (هندوستان، سری لانکا، نیجریه، آفریقای جنوبی، جاماییکا، سنت کیتز « کشورهای مشترک المنافع» و...) به سوی بریتانیا به وجود آمده است، با فرهنگ، غذا، موسیقی و مدل ذهنی آنان همراه می شود. تضاد برخوردی فرهنگ های متفاوت سیاره زمین و دینامیک اقلیت تازه واردان آزرده از تفاوت، همواره میتواند برای برخوردهای مبالغه آمیز، یکجانبه گرایانه و دیگرستیزانه مستعد باشد. کامیونیتی های قدیمی تر مهاجران نظیر لهستانی ها و رومانیایی های بریتانیا نیز از این قاعده مستثنی نبوده و همواره مورد تهاجم مدل های ذهنی افراطی قرار میگیرند.


 

9) انگلستان، فقط برای انگلیسی ها


با تمام مواردی که تا اینجا شمرده شد، رهبران برکسیت اما به جنبه دیگرستیزانه داستان رنگ بیشتری زدند. سخنرانی های متعدد از خطر پناهجویان (آنهایی که همواره در Calais فرانسه راهی به سوی بریتانیا میجویند) تا امواج جنگ زدگان سوری و برخوردها و تضادهای آنان با جامعه آلمان و اخبار ضد و نقیض این حوادث تا حوادث متأخر پاریس و بروکسل که بسیار نزدیک بریتانیا رخ دادند به سیاست گسترش وحشت از طریق رسانه ها کمک شایانی کردند. در اصل به نظر می رسد خود بریتانیا که یک واحد اتحادیه کوچک تر و متشکل از چهار کشور مستقل سیاسی ولز، انگلستان، اسکاتلند و ایرلند (شمالی) و یک واحد اقتصادی بزرگ تر به نام بریتانیا را می سازد هم توان همگرایی چندانی برای هماهنگی های سیاسی و اقتصادی نداشته باشد و همانطور که سیاست های اقتصادی لندن برای ادینبورگ خوشایند نیست، سیاست های اقتصادی آلمان هم برای کل مجموعه خوشایند نباشد. جالب است که تمامی آرای اسکاتلند و ایرلند به سوی اتحادیه اروپا گرایش بیشتری داشتند تا آرای ولز و انگلیس که به جدایی رأی دادند.


آنچه در برکسیت اما رخ داد، این بود که سیاست های بیگانه هراسی تا جایی پیش رفت که فاراژ و جانسون«در انگلیس فقط باید انگلیسی صحبت کرد» را بن مایه اصلی برکسیت قرار دادند و البته که درصد بسیاری از مردم عادی و صاحب حق رأی (همانند همه جای دیگر جهان) توسط رسانه ها کنترل می شوند. این که چرا فاراژ و جانسون همزمان با دیوید کامرون استعفاء کرده و رهبری کشتی بریتانیا در طوفانی که خود به راه انداخته بودند را بر عهده نگرفتند، از آن موارد ابهام انگیز و سؤال برانگیزی است که هنوز برایش پاسخی نداریم.

 


پایان سخن


تمامی بخش های این نوشته تنها و تنها مدل ذهنی نویسنده و فرضیه هایی اثبات نشده اند. این نوشته فقط برداشت و گزارش مشاهدات شخصی و تحلیل های ذهنی نویسنده اش است و ممکن است تمامی داده های آن اشتباه باشند. 


این نوشته را با یک پاراگراف نقل به مضمون از دوست و استاد گرامی ام «علی سید رزاقی» دانشجوی دکتری اقتصاد سیاسی London Business School به پایان می برم:


" ما خاورمیانه ای ها، خودمان هم بلدیم «نتوانیم» با هم زندگی کنیم. ما خودمان هم بلدیم از تفکیک مذهب و محل تولد داستان ها بسازیم و توطئه ها کشف کنیم و همدیگر را «تکفیری» و «جهنمی» بخوانیم. ما خودمان هم بلدیم از عبارت مضحک و عقب مانده «یک ملت یک زبان» بهره سیاسی ببریم. ما خودمان هم بلدیم حاشیه نشینان را قاچاقچی و تروریست نشان دهیم و مرکز نشین را شهروند آداب دان و با فرهنگ. ما خودمان هم بلدیم به خاطر تفاوت های انتخاب نشده دیگران را مورد تمسخر قرار دهیم. ما خودمان هم بلدیم درآمدهایمان را نابرابر توزیع کنیم و «شمال و جنوب» در شهرهایمان پدید بیاوریم. آنچه ما خودمان بلد نبودیم و من اینجا آموختم که بریتانیایی ها به خاطر داشتن لهجه و موی سیاه رنگ من خودشان را از من برتر ندانستند، بلکه به دلیل ساختار اقتصادی قوی تر و توسعه بیشتر و سیستم قدرتمندتر «برتری» دارند. آموختم که اینجا «زبان انگلیسی» تحمیل و اجبار نیست، فقط وسیله ای قراردادی بین افراد برای «ارتباط مؤثر» با همدیگر است، این که زبان انگلیسی که امکانات بیشتری برای رشد داشته است، همچون چماقی بر سر زبان ها و فرهنگ های دیگر کوبیده نمی شود، این که دست زبان های دیگر را می گیرد تا آن ها هم به رشد برسند و این که برای زبان های افریقایی با متکلمین محدود نظیر Ibo هم میتوان رشته و دانشگاه و مرکز مطالعات تأسیس کرد. ای کاش «برکسیت» با شعار «انگلیس برای انگلیسی ها» رخ نمی داد. ای کاش همه این ها یکجا درون ذهنم فرو نمی ریختند.


-------------------------------------------

ارغوان

خوشه خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب

که هم پروازان

نگران غم هم پروازند