دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

عشق از سرپنجه های خونین


وقتی یک قطعه موسیقی با تو چه ها نمی کند، نمیتوانی آن را آپلود نکنی. فقط دو دقیقه وقت بگذارید و به سر پنجه های خونین این پیرمرد بنگرید که همچون کودکی دوتارش را بغل میکند و به سرعت از مرز زمین رد می شود و بر تارک آسمان سوار می شود.


هر وقت که به این اساتید گمنام موسیقی می نگرم، یاد خاطره ای از استاد بخت شکوهی «خطاط تبریزی» میفتم که از پدرم نقل می شود. بخت شکوهی از خطاطان صاحب سبک و ممتاز نویس در انجمن خوشنویسان ایران بود که مدتی پدرم برای تعلیم خط به نزدشان می رفت. بخت شکوهی اما هیچ وقت خودش را «استاد» ننامید. پدرم میگوید روزی از او این مسئله را پرسیدم که چرا با وجود این همه افتخارات داخلی و زیبایی خط خودتان را استاد نمی خوانید. در جوابم گفت: من برای تأمین معاشم روزها به تعمیرات لوازم گازسوز اشتغال دارم. روزی برای تعمیر اجاق گاز به خانه یک نفر «حمال فرش» رفته بودم (در بازار سنتی تبریز «حمالی» و به خصوص «حمال فرش» به عنوان سنتی ترین و قدیمی ترین نوع باربری هنوز هم در جریان است و صد البته که در آن بازار نمیتوان با وانت بار جا به جا شد و هم چنان نبض اقتصادی بازار در استفاده از روش های سنتی است؛ اگر به بازار تبریز سری زدید، حتما از صدای «یاللاه» های مکرر حمال ها که پشت سرتان راه می طلبند، شگفت زده نشوید و البته مواظب باشید که چرخشان به شما برخورد نکند)


به هر حال صحبتمان گل انداخت و کم کم به بحث «خط» رسیدیم. حمال فرش به من گفت: چقدر خوب که استادی مانند شما به کلبه حقیرانه ما آمده است. اجازه دهید که من هم چند نمونه خط نوشته ام و برایتان بیاورم و از محضر شما استفاده کنم. بخت شکوهی میگفت با خودم گفتم خب حتما چند قطعه خط معمولی است و حمال فرش را چه به خطاطی و نوشتن و هنر. در همین فکرها بودم که دو قطعه خط جلویم گذاشت. اولش اصلا باور نکردم که این دو قطعه خطاطی شده اند. ناگهان  خودم و هنر و خطاطی خودم را در برابر عظمت بی همتای این دو قطعه خط آنقدر ناچیز و حقیر احساس کردم که عرق از همه جایم سرازیر شد. حتی نتوانستم یک کلمه هم بر زبان بیاورم. به هر بهانه ای بود، سریع از آن خانه زدم بیرون و تا چندین ساعت اصلا نتوانستم خودم را پیدا کنم. تا صبح خوابم نبرد و با خودم گفتم: «اسم خودت را گذاشته ای استاد خط. تو باید هزاران سال بیایی و  در محضر این حمال فرش دوزانو نشسته و خطاطی بیاموزی. تو اصلا کی هستی که خودت را استاد بنامی، وقتی چنین استاد بزرگی در این مملکت و دم گوش تو و در شهر تو بوده است و به تو ناچیز لقب استادی داده اند. در این شهر آن هایی هستند که نه ما می شناسیمشان، نه درجه ای در خطاطی دارند و نه اصلا ادعایی در این زمینه دارند، اما در مقام فهم هنر آن ها به همراه عطار هفت شهر عشق رفته اند و ما هنوز اندر خم یک کوچه هم نیستیم.


می خواهم شما را یازده دقیقه به پرواز ببرم. با نوای حاج قربان سلیمانی و سرپنجه های هنرمندش.


از <اینجا> گوش کنید. 

شرحی بر انتقال به خانه نو


اگر حوصله اش را داشتید و خواستید در مورد دلایلی که شبکه اجتماعی را ترک کردم بدانید، >اینجا< کلیک کنید و متن را از Medium بخوانید. 


پانوشت: برای آشنایی با رسانه مطالعه دو متن زیر از «مارشال مک لوهان» و از  «جان کولکین» لذت بخش و آموزنده است:



web.mit.edu/allanmc/www/mcluhan.mediummessage.pdf


http://www.unz.org/Pub/SaturdayRev-1967mar18-00051





حس خوب Inoreader

حس خوب روزنامه با محتوای دلخواه


تا دیروز اصلا نمیدانستم که میشود یک «روزنامه» با محتوای دلخواه داشت و هر روز صبح به جای بازدید از هزاران وب سایت و وبلاگ مجموعه همه آن ها را به صورت یکجا در این روزنامه اینترنتی دید. این اپ بسیار مفید Inoreader است که در آن همه مطالب مورد علاقه ام را در لیست هایش افزوده ام و هر روز صبح یک روزنامه آنلاین با مطالبی که دوست دارم در موردشان بدانم دارم. قبل از آن مجبور بودم بیش از سی و چند آدرس صفحات مختلف را در بخش آدرس مرورگرم وارد کنم. دیروز و امروز صبح روزنامه صبح من محتوای دلخواهم بوده است. 


حس خوب سمفونی پاستورال 

به پیشنهاد و معرفی رحیمه سودمند امروز سمفونی شش بتهوون را گوش کردم. (البته شاید قبلا هم همراه با سمفونی پنج آن را شنیده بودم اما فکر میکردم با همدیگر یک اثر هستند.) حس خوبی که در ابتدای صبح میتوان از موسیقی کلاسیک دریافت کرد، در واقع «بی نظیر» است؛ اما دلیل اصلی حس خوبم نیست. خوبی حس من به این است که شخصی این سمفونی را معرفی کرده باشد که از «فلسفه» می فهمد. برای من این لذت بخش ترین حس عالم است که بتوانی سمفونی را با تجسم فلسفی اش گوش دهی.


حس خوب مفید بودن 

به پیشنهاد دوست خوبم «فؤاد» یک بخش بسیار کوتاه از کتابی را قرار است ترجمه کنم و بعدها کل مطالب کتاب برای استفاده رایگان عموم روی وب قرار گیرد. حس خوب این نیست که زیباترین بخش کتاب به من واگذار شده است، حس خوب در این است که مطمئن بودم اگر میخواستم مطلبی در مورد اعتیاد به اینترنت و سم زدایی و امثالهم بنویسم (که قبلا نوشته ام) متنی شبیه به آنچه این کتاب نوشته است می شد، هر چند این کتاب واضح تر و مفصل تر و زیباتر از من هم نوشته است. 


حس خوب کتاب صوتی

دیروز مجموعه کتاب های کلاسیک را با «کتاب صوتی» آغاز کردم. به یاد روزگارانی افتادم که مادربزرگم برایم قصه میگفت تا بخوابم. اصلا نفهمیدم کجای داستان بودم که خوابم برد. حس خوب و نوستالژیکی که میشد آن را زیر زبان مزمزه کرد و از آن سیر نشد.