دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

پارادایم ها و قوی های سیاه


*** تمامی مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر اندیشه ها، آموخته ها و نظرات شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در تمامی بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. نویسنده به «مرگ مؤلف» معتقد است. آرای آینده نویسنده از نظر وی «قوی سیاه» است و قابلیت پیش بینی با آرا و نظرات امروزی اش را در خود ندارد. نویسنده معتقد است تا مدت ها ذهنش درگیر تئوری «قوی سیاه» خواهد بود؛ بنابراین آنچه در این مدت و شاید بعدها می نویسد، تلالوی از اندیشه قوی سیاه و رسوب این اندیشه در ذهنش می باشد. این نوشته قابلیت ارجاع به عنوان رفرنس را ندارد.***


ما تغییرات بنیادینی که یک نگرش بسیار نو و یک روش نوین برای درک موضوعی از پیش دانسته شده را تعریف کند، یک پارادایم می نامیم. پارادایم ها زمانی اتفاق می افتند که یک نگرش نو توانسته باشد نواقص نگرش پیشین را برطرف کند و در واقع فهم ما به صورت بنیادین از یک موضوع عوض شود. همانند نظریه گالیله در مورد گردش زمین به دور خورشید که تا قبل از آن تصور می شد خورشید به دور زمین می گردد. پارادایم ها البته همواره قرار نیست بسیار بزرگ و جهان شمول باشند. اصل اساسی در «پارادایم» بودن ایجاد تغییرات بنیادین در نگرش ماست. اما سؤال اصلی اینجاست که آیا هر پارادایمی یک «قوی سیاه» است؟ 


- پارادایم ها گاها نامحتمل ترین، ناممکن ترین و غیر محتمل ترین اندیشه ها برای درک یک موضوع هستند. پارادایم ها صرفا از تلاش برای بهبود نگرش پدید نمی آیند، بلکه گاها احتمالا تمامی بخش های نگرش پیشین را «نابود» میکنند. بعد از تئوری گالیله به ندرت کسانی یافت می شوند که به گردش خورشید به دور زمین باور داشته باشند، هر چند به صورت کامل این نگرش از بین نرفته باشد.


- قد علم کردن علیه اندیشه جاری و ایجاد پارادایم جدید، همواره در ابتدا به دیده تمسخر نگریسته می شود. سؤالی که پیش می آید این است که تلقی تمسخرآمیز ما از اندیشه های بنیان کن در ابتدا به دلیل «توهم شناخت» و خطای شناختی مغز ماست یا عوامل دیگری هم در آن دخیل اند؟ هنوز برای پاسخ دادن به این سؤال مطمئن نیستم.


- قوی سیاه حوزه ناشناخته ها و مجهولاتی است که خارج از «مدل» فکری ما واقع شوند. حوزه ای است که ما قهرا تا زمان وقوع نمی توانیم آن را پیش بینی کنیم یا پیش بینی های ما از آن بسیار ضعیف و گاها غیرواقعی است. شاید تمسخر یک عقیده نو به دلیل تصور «غیرواقعی» آن عقیده در پس زمینه ذهنی ما بوده باشد.


- پارادایم نو بر پیش بینی های ما استوار نمی شود. به هر حال یک روش بهتر برای توضیح دادن یک پدیده در طی زمان جایگزین اندیشه های قدیمی می شود. اگر چه این فرآیند زمان بر است، اما در یک جهت حرکت می کند. عمده کسانی که از گالیله اعتراف گرفتند تصور می کردند «زمین به دور خورشید نمی چرخد» و با خاموش کردن صدای گالیله میتوان «پارادایم» جدید را انکار کرد. این در حالی است که در طی زمان آن پارادایم نو توانسته است نظریه بطلیموسی گردش خورشید به دور زمین را کاملا «تمسخرآمیز» جلوه دهد. 


- تمسخرآمیز بودن یک عقیده نو در ابتدا شاید بتواند به عنوان معیاری برای سنجش یک پارادایم نو باشد. از دیدگاه نویسنده تکامل فکری بشر زمانی کامل می شود که بتواند به افکارش اجازه شکست و نابودی  و عوض شدن بدهد تا جایی که مدل ذهنی تمسخرانگیز بودن عقیده نو را به صورت کامل کنترل کرده و پارادایم های نو را «استقبال» کند. 


- پارادایم نو یک قوی سیاه است؟


----------------------------------------------------------------------------------------

به راه پر ستاره می کشانی ام؟

فراتر از ستاره می نشانی ام؟

نگاه کن

من از ستاره سوختم، لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد