دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

گر بریزی بحر را در کوزه ای....


همین اواخر خبر درگذشت یکی از بازماندگان نسل طلایی موسیقی سنتی خراسانی را شنیدم. 

استاد ابراهیم شریف زاده. البته که اسمی شاید برای خیلی هایمان ناشناس باشد؛ اما فقط با یادآوری روزهای حسرت و درد، عمده دهه شصتی ها شاید «نوایی» را زیر لب زمزمه کنند. این ترانه یادگار آن نسل خنیاگران است. 


خبر مهمی که بلافاصله بعد از درگذشت این استاد پخش شد، رفتار متولیان هنر و فرهنگ با وی بود که با علم به شغل «مرده شوری» وی، نشان درجه یک هنری را به وی ندادند و البته چه اتفاق مبارکی است که نشان درجه یک هنری به چنین استادی داده نشده است. فراتر از جنبه بی وفایی دنیا و زندگی در تنگدستی این عزیزان، جنبه دیگری از زندگی و آثار این اساتید وجود دارد که میخواهم کمی در موردش قلم فرسایی کنم.


دقیقا یادم نیست اما باید نقل قولی از «یهودی منوهین» باشد که بعد از شنیدن ساز « قربان سلیمانی» جایی گفته بود: حاضرم همه شهرت و زندگیم را بدهم، اما سرپنجه های خونین این پیرمرد روستایی را داشته باشم.»

شاید برای امثال من که فقط به صورت تفننی یا برای پر کردن خلا< احساسی به موسیقی روی می آوریم، درک موسیقی و زخمه های سلیمانی ممکن نباشد، اما برای آنان که از این دریای موسیقی جرعه ها نوشیده اند، صدای زخمه وی بر تن دو تار نوایی فراتر از تصور زیبایی و درک است. چنین است که معتقدم ابراهیم شریف زاده اساسا بسیار بزرگتر از آن است که بتوان وی را در محدوده «نشان درجه یک هنری» ریخت و محدود کرد. نشان درجه یک هنری متعلق به آن دسته ای است که برایشان «موسیقی» آب و نان است، نه برای اینان که موقع نواختن و خنیاگری در مرز «آسمان  وزمین» نشسته اند؛ چه نمی شود «بحر را درکوزه ریخت» و یا مثلا فخر زخمه قربان را در جشنواره های موسیقی با نشان های مختلف هنری «پایین» آورد. اگر نوای اینان آسمانی نباشد، قطعا نمیتواند «زمینی» هم باشد. 


یادم می آید چندی پیش در کنسرت «عالیم قاسم اوف» و یکی از اساتید موسیقی تاجیکستان (شیروددین) در لندن حضور داشتم و البته سالن مملو بود از «خاورمیانه ای» ها. در میان افرادی که در کنسرت حضور داشتند، شاید عده قلیلی زبان ترانه و یا سبک موسیقی تاجیکستانی را می شناختند یا شاید همه میشناختند و من تنها فرد به شدت «بی سواد» در میان آن جمع بودم. ولی نکته قابل توجه این بود که در آن جمع و آن شب شاید کسی نیازی به دانستن این مسائل نداشت تا از آوای بلبل شرق لذت ببرد. برای من آن ترانه ها حکم شیر مادر را داشتند و لرزش ناخودآگاه شانه هایم در ترانه های طرب انگیز، شاید غیر ارادی بودند؛ اما برای دیگران چطور؟ به سرعت متوجه شدم که دیگران هم حس و حال مرا دارند، با این که شاید اساسا زبان آن ترانه ها را متوجه نمی شوند. 


برای من «نوایی» چنین بوده است، هم چنان که بحر طویل حاج قربان سلیمانی» را نمیتوانم بدون متوقف کردن کارهایم و توجه کامل به آن گوش کنم. این بحر را درون کوزه نمی توان ریخت. 



نظرات 1 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 14:30 http://OUTSideofheaven.blog.ir

منم اون حس رو تو کنسرتای دو تا شجریان دارم احتمالا!
چون شجریان بزرگ رو نرفتم کنسرتشونو :(((((( وا حسرتا!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد