دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

گزارش یک قتل - دست نوشته های یک احمق، قسمت سوم

گزارش یک قتل

قسمت سوم، بخش ششم

در ناامیدی و پریشانی

شهریور 94


با برگ خروج از ترکیه آمده بود. پاسپورتش را نداشت که بتواند برگردد و نتیجه ویزایش را خودش بگیرد. جایی خوانده بود که قانون مدرک زبان برای ویزاهای نوع دوم اندکی تغییر کرده است و اتفاقا تغییر دقیقا چند روز قبل از زمانی اتفاق افتاده بود که او داشت امتحان آیلتس میداد. مدرک زبانش را شاید نپذیرند. نمی دانست که آن جا اما سرزمین قطعیت است، سرزمین بررسی قانون مند و سرزمین نتیجه های صفر و یکی. سرزمین اعتقاد و حاکمیت قانون.

پاسپورتش را یکی از آژانس های مسافرتی برایش آورد. با شنیدن صدای کارمند آژانس که پشت تلفن می گفت: «متأسفانه ویزایتان رد شده است.» به شکستش باید ایمان می آورد. باید قبل از اقدام برای ویزا مدرک مناسب می داشت. نداشت.


امروز که به آن روزهای تلخ ناامیدی می نگرد، میتواند متوجه شود که مهم ترین اصل در مواقع شکست، حداقل یک هفته سکوت و تنهایی و تفکر در تنهایی است. اتفاقی که بعدها و زمانی که به خاطر عدم رضایت بخشی به دادگاه فراخوانده شده بود، از خود نشان داد. سرد و بی روح هم چون یخ. گره های سرد کلاف زندگی با راهکارهای داغ باز نی شوند؛ آن ها نیازمند دستان یخ زده اند. دستانی که به آرامی و در کمال آرامش گره ها را می گشایند. آن روزها، اما نمی توانست، یا نمی دانست که اساسا گره زندگی اش کجا خورده است، چرا خورده است و چگونه باید بازش کند. آن روزها دنبال کسی می گشت که دم گوشش بزند. آن روزها فقط با کسانی بود که به همراهشان بنشیند و به بخت بد و هر چه قانون ویزاست لعنت بفرستد. حداقل به سرعت دریافت که طبق اصولی که خودش در ذهنش سال ها ساخته و پرداخته است؛ اهانت و تحقیر فقط مخصوص زمانی است که دستش از همه دنیا کوتاه است، مخصوص زمانی است که در انتهای جاده ناامیدی ایستاده ایم و هر سنگی پرتاب می کنیم، حتی تا جلوی پایمان هم نمی رسد. اهانت نوعی اعتراف به شکست و زبونی و ناتوانی است، هر چند با تندترین و رکیک ترین ترکیب های زبانی ساخته شود.


نه، او شکست خورده بود، اما تسلیم نشده بود. دنیایش هنوز به آخر نرسیده بود.


حتی قبل از خدمت در گردان تکاور به یک اصل مهم معتقد بود: « حتی اگر آسمان هم روی سرت خراب شده باشد، حتی اگر زانوانت شکسته باشد، باز هم حق نداری زانو بزنی. باید برخیزی و ایستاده بمیری.»


هنوز فلک و بخت باید برای دیدن ناامیدی او منتظر می ماندند. او هر چه می شد، «امیدش» نمی مرد.




تصویر دیوار نوشته ای در غزه با مضمون: یا آزاد زندگی کن یا مانند درختان ایستاده بمیر


نظرات 2 + ارسال نظر

خیلی کامل و خوب بود مرسی ازتون

پارت چاپ شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 11:11 http://partchap.com

salam modire mohtaram webloge <دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر>. matlab mofid bood... lotfan az website ma niz didan farmaiid : www.partchap.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد