دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

نسخه پشتیبان نوشته هایم؟ - دست نوشته های یک احمق

اغلب وبلاگ هایی که بازدید میکنم همواره جایی نوشته اند؛ «مطالب وبلاگ قبلی مان پاک شده است» ای کاش نسخه پشتیبان داشتیم.

پیشنهاد وسوسه انگیزی است؛ اما برای من حداقل کاربرد ندارد.

اولا من همه نوشته هایم را شاید قبلا جایی «کاغذ نویسی» کرده ام. عمده نوشته های من قبل از این که بخواهند تایپ شوند، باید روی کاغذ «نوشته» شوند.


ثانیا قبلا هم به کرات اعلام کرده ام که اگر قرار باشد روزی به من بگویند، امروز روزی است که فقط میتوانی با پنج وسیله، پنج نفر یا ... آیتم دیگر به حیاتت ادامه دهی و بقیه را باید از دست بدهی.وقتی جوان تر بودم خیلی برایم مهم بود که نوشته هایم، آلبوم های موسیقی یا برخی از وسایل شخصی ام همواره همراهم باشد یا آن ها را از دست ندهم. در سال های اخیر متوجه شدم که هیچ چیزی (سوای خانواده و دوستان که قابلیت تجدید ندارند) برایم آن قدر عزیز و مهم نیست که نتوانم دوباره به دستشان بیاورم. اگر همه نوشته های من از روی زمین محو شوند، البته خوشحال تر می شوم که از زیر بار سنگین مسئولیت نوشته هایم خلاص شده ام.

نوشتن را دوست دارم و می نویسم و سعی میکنم حداقل روزی یک پاراگراف و اگر نشد یک جمله و شاید یک کلمه هم جایی نوشته باشم و گاهی که نیاز به نوشتن همانند «اعتیاد» در بدنم سنگینی میکند، شاید چندین صفحه پی در پی بنویسم. اما هنوز هم خیلی وابسته نوشته هایم نیستم. به عبارت دیگر نوشته هایم بخشی از وجود من هستند و از من جدا نمی شوند، حتی اگر در شکل فیزیکی شان موجود نباشند؛ حتی اگر سوزانده یا گم شوند یا از روی همه صفحات اینترنتی و نوشته های متعددی که جاهای مختلف از فیس بوک تا بلاگفا نوشته ام اثری نمانده باشد باز هم میتوانم همه شان را دوباره بنویسم.


زمانی که ارزشمندترین دستاوردم برایم دوباره قابل تحصیل است، چه نیازی به این که برای از دست رفتن سایرین غصه بخورم؟ اساسا اگر امروز از شغلی که دارم «اخراج» شوم، باز هم نگرانی خاصی ندارم. میتوانم بازگردم و دوباره شروع کنم و دوباره و دوباره «خاک» بخورم و بیاموزم.



ارغوان

پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

و از سواران خُرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد