دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.
دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

دست نوشته های یک دیوانه - یاور مشیرفر

در این وبلاگ شما دست نوشته های شخصی را می خوانید که خودش را یک «دیوانه تمام عیار» میداند. هر گونه انتشار این مطالب در هر جایی، بدون اجازه یا با اجازه از مؤلف، موجبات خوشحالی نویسنده را فراهم می آورد.

مانیفست جنون

میخواهید مرا بشناسید؟ 


خب پس مطالعه کنید:



 بهترین خاطره‌ی دوران کودکی شما چیست؟
شش ساله بودم، یک هفته مهمان مادربزرگم بودم. در حیاط بزرگ خانه اش، همه عشقش را بعد از دست دادن دو پسرش به نوه هایش میداد. صبح ها بعد از صبحانه مفصلی که با قربان صدقه و بوسه های مکرر به خوردم میداد، دستان چروکیده و مهربانش را دورم می انداخت، مرا روی تاب حیاط سوار میکرد و برایم شعر میخواند. دهانم را پر از ماش و نخود و کشمش و بادام می کرد. با صدای شیرینش برایم آواز میخواند و مرا تاب میداد. بعد میرفتیم داخل مطبخش، آنجا روی اجاق نفت سوز، انواع غذاها را بار می گذاشت. اسباب بازی من آن روزها یک چکش شکسته سیاه رنگ بود که با آن همه جا را می کوبیدم. میان دستان بزرگ پدربزرگم ظهرها، با شنیدن قصه های شیرینش به خواب میرفتم و بعد از ظهر به بازی با بساط دستفروشی اش که شامل چاقو و تسبیح و انگشتر و سنجاق قفلی بود می گذارندم. وقتی خسته میشد شانه هایش را با دستانم می مالیدم و از این که دارم درد پدر بزرگ را میگیرم احساس غرور می کردم و چقدر امروز دلم برای آن حیاط بزرگ، آن برف بازی ها، آن لالایی ها، آن قصه ها و مادربزرگم تنگ شده است. پیرزن بیچاره همیشه درد کلیه و معده و روده و قلب داشت. با این همه هیچ وقت لبخند از صورتش محو نشد، با این همه همیشه «عاشق» بود.
 بزرگترین پشیمانی شما تا این لحظه چیست؟
من از هیچ چیزی پشیمان نیستم.
از چه چیزی، بیش از هر چیز دیگر احساس غرور می‌کنید؟
از این که تا این لحظه همیشه و همیشه «خودم» بوده ام. آن گونه که خواسته ام و نه آن گونه که دیگران خواسته اند.
اگر بخواهید یک آلبوم موسیقی با هفت آهنگ درست کنید و همیشه همراه داشته باشید، چه موسیقی‌هایی در آن جا خواهند داشت؟
الف) عالیم قاسم اوف – عاریف لر ب) حاجی بابا حسین اوف – ماهور، راست پنجگاه ج) فیکرت امیروف – کؤرد افشاری کلاسیک موغام، د) تبریز ماهنی لاری – ¾ گارمون،ه) Dalida, I found my love in Portofino ، و) Celine Dion, I am Alive ز) مستان همای، دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید و ح) عاشیق چنگیز مهدی پور، یانیق کرم
 اگر می‌توانستید برای یک بار، به انتخاب خود، به هر نقطه‌ دلخواهی از جهان مسافرت کنید،  کدام مقصد را انتخاب می‌کردید؟
قطب جنوب
 اگر همه‌ی دارایی‌های فیزیکی شما را از شما بگیرند و تنها بتوانید ۵ مورد آنها را برای خود حفظ کنید، کدام موارد را نگاه خواهید داشت؟
هیچ چیزی ندارم که نتوانم دوباره به دستش بیاورم. اوایل فکر میکردم یادداشت هایم، موزیک های لپ تابم یا عکس ها و یا حتی سنگ ها و فسیل هایم را بر میدارم، ولی بعدا که فکر کردم دیدم همه آن ها در جایی درون ذهنم جای دارند و اگر بخواهم دوباره میتوانم همه را به دست آورم.
 در بین تمام معلمانتان تا امروز، چه کسی بیشترین تاثیر را بر روی شما داشته است؟ چرا؟
دکتر اسماعیل علیزاده آهی، استاد ریاضی ۲ سال آخر دانشگاه دوره کارشناسی و آقای نوذری معلم زمین شناسی سال سوم دبیرستان. اولی به من «باور کردن خود» آموخت و دومی علاقه من به «زمین شناسی» را کشف کرد.
 دوست دارید دیگران روی سنگ قبرتان در یک جمله شما را چگونه معرفی کنند؟
اینجا شخصی آرمیده است که همواره افتخارش حماقت، بلاهت و دیوانگی بوده است. دیوانگی من اختیاری است؛ ای آن که بر این سنگ می گذری. من به اختیار از جهان پر درد و پر دردسر عقلمندان مدعی همه چیز دانی، «جنون» را برگزیده ام و با مرادم هم کلام شدم آن جا که فرمود: «عاشقم من بر فن دیوانگی/ سیرم از فرهنگ و از فرزانگی» و «آزمودم عقل دور اندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را، هست دیوانه که دیوانه نشد/ این عسس را دید و در خانه نشد
 کدام لحظه از زندگی‌تان را تاثیرگذارترین لحظه می‌دانید؟
برای من هر روز  و هر ساعت که بتوان در آن شاد بود، دیگری را شاد کرد یا چیزی به دیگری آموخت لحظه ای درخشان و تأثیر گذار است.
 بر چه اساس رشته تحصیلی خود را انتخاب کردید؟
بر اساس عشق و علاقه ام به شناخت و کشف معماهای درون ذهنی ام
 بر چه اساس شغل خود را انتخاب کردید؟
بر اساس علاقه ام. بر اساس این که دوست داشتم همواره عضوی از پژوهش های آکادمیک باشم.
 زمان آزاد خود را چگونه می‌گذرانید؟
پیاده روی، مطالعه، فیس بوک، شهر کتاب، پارک، گوش دادن موسیقی، نوشتن
 اگر یک بلیط بخت آزمایی ده میلیارد تومانی برنده شوید آن را چگونه هزینه می‌کنید؟
همه آن را برای ساخت و تجهیز مصارف عام المنفعه صرف میکنم و زندگی درویشی خودم را با هیچ چیزی عوض نمی کنم.
 چه کسی را در میان انسانهای اطراف خود، بیش از هر فرد دیگری تحسین می‌کنید؟ چرا؟
من کسی را تحسین نمی کنم. هر انسانی مزایا و معایبی دارد.
 سه کتابی که بیش از همه دوستشان دارید چه هستند؟
ماکسیم گورکی، دانشگاه های من – آ.ماکارنکو، داستان پداگوژیکی – برتولت برشت، ترس و نکبت رایش سوم
از چه چیزی بیش از همه می‌ترسید؟
از هیچ چیزی نمی ترسم. من دیوانه ام و دیوانه مفهومی به نام ترس نمی شناسد.
 در چه زمانی احساس می‌کنید که دیگری دوستتان دارد؟
زمانی که به چشمانم خیره می شود، حرف هایم را با علاقه گوش می کند و با علایقم همراهی می کند.
مهمترین ویژگی شخصیتی خود را چه می‌دانید؟
جنون
 بدترین ویژگی شخصیتی خود را چه می‌دانید؟
عجول و فرو رفته در زمان خاکستری
شرم آورترین لحظه‌ی زندگیتان چه بوده؟
هر روزی که نتوانسته باشم چیزی را بفهمم، هر روزی که باران ببارد و نتوانم زیرش خیس شوم، هر زمان که یادم برود در خیابان دست روی پوست درختان بکشم، هر زمان که یادم برود از صدای کلاغ لذت ببرم، برایم «شرم آور» است.
 یک روز عالی از دید شما چه روزی است؟
یک روز سربی، با هوای گرفته و باران شدید که زیرش آب شوم.
دوستان نزدیکتان شما را به چه صفتی می‌شناسند؟
خوشحال، مثبت، انرژیک و البته مجنون
آشنایان دورتان شما را به چه صفتی می‌شناسند؟
به آشنایان دور اهمیتی نمیدهم. اگر آشناست که دور از  من نیست و اگر دور از من است، پس آشنا نیست.
 

نظرات 5 + ارسال نظر
hassan شنبه 18 دی 1395 ساعت 11:31 http://keshavarzfazl.ir

سلام توصیف خوبی بود ،شفاف ،ساده و دور از ایهام

دیوانگی جناب کشاورز یعنی شفافیت و سادگی. دیوانه جماعت از ابهام گریزانند.

محسن جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 15:45

سلام بر یاور عزیز،من این حرف شما را که خود فرد باید باور داشته باشد که دیوانه هست را کاملا قبول دارم و من هم با اینکه 14 سال دارم،چند سالی هست که با آشنایی با استیو جابز (دیوانه ی محبوب من با جمله به یاد ماندنی''stay foolish,stay hungry'') وارد دنیای دیوانگان شده ام.

شاید آدم چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 22:57

برای کسی که مدعی دیوانگی است، تحصیل زمین شناسی در دانشگاهی آنور آب کمی عجیب است. اگر کوله پشتی بر دوش داشتی در دامنه البرز و زاگرس به دنبال بقایای ذوران ژوراسیک بودی بیشتر باور میکردم. البته نه تو را که طبیعتاً برایت مهم نیست مقصودم مصداقی از مجنون است.
من را هم بجا نمیاری، فقط اینکه هردو اهل یک خانه ایم با کیلومترها فاصله !

دیوانگی را دیگر نمیدانستیم که باید پاسخ گوی ادعایش هم باشیم!
آن زمان ها هم بود که در البرز و کپه داغ کوله پشتی بر دوشم بود. ضمن اینکه اصل اول دیوانگی من اینجاست که با باور دیگران زندگی نمیکنم. خودم میدانم مجنونم و همین مسئله مهم است، وگرنه برای باور دیگران پشیزی هم ارزش قائل نشدهدو نمیشوم.

مجتبی سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 11:21

قوی اوتوراخ

اوتو دا. سنه بیر سؤز دیین واردی؟

Sima یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 01:50 http://facebook

اشنایی اقای مشیر فر ،عمری مجنونم ،آدمی نمایشنامه ای دید و به نویسنده گفت أین نمایشنامه من است ..تفکر من،شکل زندگی من .. نویسنده جواب داد :رأست میگویی ولی ارجحیت با من است چون من انها رأ ثبت کردم .. با تبریک به شما

متأسفانه شما را به جا نمی آورم.
به هر حال به دنیای دیوانه من خوش آمدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد